دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 342

دلم برای نگاه قدیمی ات تنگ است

دوباره بین خودم با خودم سرت جنگ است

دوباره مانده دلم بین شک و تردیدت

چه می شد اصلا از اول دلم نمی دیدت؟

خیال کن برسی ناگهان به سالی که

کسی نشسته کنارت و حس و حالی که...

کسی که با نفسش دست های سرد تو را...

کسی شبیه خودت که نگفته درد تو را...

که جای پای تو بر شانه های بی بالش

که رد دست تو را می کشد به دنبالش...

چقدر آخر هفته گذشت و تنها او...

نشسته کنج اتاق و لباس ها را بو...

نمی شود که تو را با کسی عوض کند و

از عطر پیرهن یک غریبه حظ کند و...

نمی شود که دلش را به دیگری بدهد

دلی که پیش تو جا مانده را به کی بدهد؟

دلی که بعد تو تنها سکوت می خواهد

ویار کرده تو را و بلوط می خواهد...

 

نیلوفر عاکفیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد