به تو ترجیح دادم دست هایی سرد را دبگر
که ممکن نیست از من بشنوی «برگرد» را دیگر
تو هم خنجر به دستی! پس بزن زخم و خلاصم کن
که زخم آن قدر دارم که نفهمم درد را دیگر
نه تکیه بر کسی نه گریه روی شانه ای حتی!
که حالا می شناسم مردم نامرد را دیگر
به صد وعده تحمل کرده ام فصل زمستان را
چگونه سر کنم حالا بهاری زرد را دیگر؟
رویا باقری
یک کهکشان ستاره به چشمت مسلحند
با این همه به رویت من تن نمی دهند
دلتنگم آن قدر که به پایم نمی رسی
آن قدر که به جز تو نمی بیندم کسی
آن قدر که کسی به حسابم نیاوری
جا هم بیفتم از عددت، کم نیاوری
اما مرا به ماه تو محدود می کنند
اسفند و بهمنی که تو را دود می کنند...
یادش بخیر! قله ی کوهت، سفید بود
یک عمر راه شیری روحت سفید بود
توی سیاه چاله ی شب گم شدی چرا؟
مصداق عینی گل گندم شدی چرا؟
روی زمین من به دلم شخم می زنی
اما نگفته ای به کسی گندم منی
هر خوشه سهم ده دل از من غریبه تر
در انتظار بذر تو این خاک در به در...
در انتظار تو به جزایش رسیده است
چشمی که داس دست تو را ماه دیده است
که ریشه ات میان تنش مانده تا ابد
که زخم می خورد هی و آدم نمی شود...
اصلا چرا تو را نشود قرص ماه دید؟
چشمم به استناد چه چیز اشتباه دید؟
اصلا که گفته دست دلم را رها کنی؟
این خاک را -که ریشه در آن- بی بها کنی؟
من دلخوشم به نطفه ی بطنم که مال تو
فرزند عشقبازی من با خیال تو
اصلا بیا دوباره مرا بی قرار کن
این بار، قصه را به خودم واگذار کن
نیلوفر عاکفیان
من بی تو نیستم، تو بی من چه میکنی؟
بیصبح ای ستارهی روشن چه میکنی؟
شب را به خوابدیدن تو روز میکنم
با روزهای تلخ ندیدن چه میکنی؟
این شهر بی تو چند خیابان و خانه است
تو بین سنگ و آجر و آهن چه میکنی؟
گیرم که عشق پیرهنی بود و کهنه شد
میپوشمش هنوز، تو بر تن چه میکنی؟
من شعله شعله دیدهام ای آتش درون
با خوشه خوشه خوشهی خرمن چه میکنی!
پرسیدهای که با تو چه کردم هزار بار
یک بار هم بپرس تو با من چه میکنی؟!
مژگان عباسلو
دلم برای نگاه قدیمی ات تنگ است
دوباره بین خودم با خودم سرت جنگ است
دوباره مانده دلم بین شک و تردیدت
چه می شد اصلا از اول دلم نمی دیدت؟
خیال کن برسی ناگهان به سالی که
کسی نشسته کنارت و حس و حالی که...
کسی که با نفسش دست های سرد تو را...
کسی شبیه خودت که نگفته درد تو را...
که جای پای تو بر شانه های بی بالش
که رد دست تو را می کشد به دنبالش...
چقدر آخر هفته گذشت و تنها او...
نشسته کنج اتاق و لباس ها را بو...
نمی شود که تو را با کسی عوض کند و
از عطر پیرهن یک غریبه حظ کند و...
نمی شود که دلش را به دیگری بدهد
دلی که پیش تو جا مانده را به کی بدهد؟
دلی که بعد تو تنها سکوت می خواهد
ویار کرده تو را و بلوط می خواهد...
نیلوفر عاکفیان
نمی خواهم دگر فصل خزان زرد، برگردد
برایم لحظه های تلخ و خیلی سرد، برگردد
نه اینکه سنگ دل باشم ولی هرگز نمی خواهم
به زیر چتر من شخصی که ترکم کرد، برگردد
همیشه با رفیقم شرط میبندم که نگذارم
غمِ قلیان کنار تخته های نرد، برگردد
شبیه قصه های تلخ و غمگین هدایت
بعید است این طرف ها آن «سگ ولگرد»، برگردد
شدیدا دوستش دارم، همین اندازه بیزارم
مبادا بین اشعارم بیا برگرد، برگردد
حسین جوکار