که تسکین میدهد چشمت غم جانسوز تبها را
بخوان! با لهجهات حسّی عجیب و مشترک دارم
فضا را یکنفس پُر کن به هم نگذار لبها را
به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم!
تو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را
دلیلِ دلخوشیهایم! چه بُغرنج است دنیایم!
چرا باید چنین باشد؟... نمیفهمم سببها را
بیا اینبار شعرم را به آداب تو میگویم
که دارم یاد میگیرم زبان با ادبها را
غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هر قدم یک دم نگاهی کن عقبها را
نجمه زارع
بعد از آن هم از این که صیادم به خودم افتخار خواهم کرد
"گرچه دیر آمدی بدست اما زود از دست من نخواهی رفت
عشق دیرینه ! خوب شاهد باش با وجودت چکار خواهم کرد"
مثل بی تابی کلاغان در غربت روزهای پائیزی
روی هر شاخه ی درخت بلوط بی سبب قار قار خواهم کرد
"آنقدر روی شاخه های درخت منتظر میشوم که برگردی
سوز و سرمای این زمستان را با سماجت بهار خواهم کرد"
آسمان را خیال خواهم بافت توی ذهن پرنده های جهان
تا کمی در هوات پر بزنندهمه را بی قرار خواهم کرد
تا برای سرودن از تن تو بیت نابی به ذهن من برسد
همه ی شعر های حافظ را توی ذهن ام قطار خواهم کرد
"قصد پیکار دارم و اینبار با تمام سپاه آمده ام
برد یا بخت ... هر چه باداباد . زندگی را قمار خواهم کرد"
نفس اش کور هر که میگوید که دو عاشق نمیرسند به هم
من از این حرف های تکراری ... از حقیقت فرار خواهم کرد
"با تمام وجود میخواهم که به دستت بیاورم یعنی
همه ی شهر با خبر بشوندکه چه آشی به بار خواهم کرد"
مهتاب یغما