دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 332

حفظ کن فاصله را تا به تو عادت نکنم

به زن ِ توی غزلهات حسادت نکنم

حرفها دارم وُ یک عمر نباید بزنم

طبق معمول برو زود، که فرصت نکنم

طبق معمول عذابم بده تا شک نکنم

عاجزم ، پیش تو احساسِ شهامت نکنم

زندگی بیشتر از ظرفیتم طول کشید ...

دور کن اسلحه را تا که حماقت نکنم !

با خودم قهرم وُ تصمیم گرفتم دیگر-

از همین ثانیه با آینه صحبت نکنم

«شازده* !» پیش تو وُ اینهمه آدم تنهام

در زمین کاش از امروز اقامت نکنم

آسمانی تر از آنی که کنارت باشم

حفظ کن فاصله را تا به تو عادت نکنم

 

صنم نافع

Sonnet 322

راحت تر از چیزی که می گفتی

با غم کنار آمد خیالاتم

اما خودم فرقی نکردم چون:

بی عشق، هم درگیر افراطم

راحت تر از چیزی که می گفتم

شبها بدون تو غزل خواندم

از رفتنت دیگر نترسیدم

در خانه تنها ، بی صدا ماندم

برداشتم ، با دستِ لرزانم

از زیر پاهایت غرورم را

تغییر کرده رنگ چشمانم

از ته زدم، موهای بورم را

راحت شدم ، راحت شدم، راحت

دیگر مرا مردی نمی بیند

دیگر کسی گلهای مریم را

دزدانه از گلدان نمی چیند

برداشتم پسوندِ اسمت را

از گوشی ام ،"مغرورِ معمولی!"

یک عمر "عشقم" بودی و حالا

یک آشنای دورِ معمولی !

دیگر تمام تخت را ،هرشب ...

سهم خودم کردم وَ می خوابم

تنها شدم با بسته ی قُرصم

تنها شدم با کاسه ی آبم

حتی هدایای تو را دیشب

دادم به زنهای خیابانی -

بی منطقم در نفرت وُ عشقم

از هر کسی بهتر ، تو می دانی

مخصوصاً آن چیزی شدم تا تو

نسبت به من نفرت بورزی که ...

آیینه ی دق می شوم یک عمر

باور نمی کردم نیَرزی که ...

 

صنم نافع

Sonnet 316

بهشتی ترین عشق ممنوعه ام ، نگاهت شبیه ِ هوسبازهاست

تمام ِ مرا در خودت حبس کن ، تو که سینه ات محرم رازهاست

ولع دارم امشب تو را سر کشم، بپیچم به اندام تو مست ِ مست

برقصم هماهنگ با بوسه هات ، درون دلم محفل سازهاست

تو شرجی ترین داغِ مرداد بر ، خیابان پاییزی چشممی

عطش های من را به آتش بکش ، هوای تنت مثل اهوازهاست

شبیه ِ گناهان خودخواسته ، مرا با خودت می کشی بی امان

فرا می روم از مکان وُ زمان ، قدمهایم از جنس پروازهاست

نمی بینمت کاملا لُخت شو ، لباسِ غزل را بینداز دور

تنفس بکن لای این بیت ها ، مسیحای من وقت اعجازهاست !

در آغوش دریا رهایم بکن ، که آماده ی حمله ی موج هام

همین لحظه که عاشقت هستم و به روی لبم از تو آوازهاست

تو زیبا ترین قسمت قصه ای ، بمیران مرا در همین جای راه

که این شاعر لعنتی بعد تو ، خود آزاری اش مثل مُرتاض هاست

 

صنم نافع

Sonnet 306

کاش با مرگ من این بازی عوض می شد !

توی رویای تو ، نا محسوس می ماندم

دستهایت تا به رستاخیز می آمیخت

در خیالاتِ تنت ، ملموس می ماندم

خواب می رفتم اگر در عمق رویاها

هیچ کس اندوه را هرگز نمی فهمید

کاش پنهان می شدم در غار چشمانت

باخدا، در عهد دقیانوس می ماندم

قاطعیت داشتی وقتی که می رفتی

کاش تکلیف مرا روشن نمی کردی

تا در اقیانوس چشمان سیاه تو

لای سوسوی دل فانوس می ماندم

نقش تو در قصه ی آشفته ام کم بود

جز خودت هر کس به من احساس می بخشید!

عطر آغوشت اگر یادم نمی افتاد

بعد تو در شهر، بی ناموس می ماندم

گاز می دادی و ُمن توی خودم بودم

روی بازوهای تو خوابم سبُک تر بود

باز اگر ترمز نمیکردی میان راه

با تو در بیراهه ی چالوس می ماندم

آه اگر در بد ترین وضعیت ِ ممکن ....

بی کس و کار و غریب از عشق می مردم

گریه می کردی برایم، کاش در ذهنت

تا ابد مانند یک یک کابوس می ماندم

 

صنم نافع

Sonnet 300

خیره در نگاهِ عابرها ، خیره در حکایتِ پاییز

باز به تلنگری بندم تا شوم مصیبتِ  پاییز

خسته وُ شکسته وُ بی چتر، توی برزخِ خیالاتم 

طبعِ من دوباره رو کرده یک غزل به نیتِ پاییز

در تمامِ مدتِ عمرم ، درد از درون مرا خورده

روی دست من فقط مانده، گریه ای به وسعت پاییز

در غم هوای بارانی منتظر نشسته ام تا اشک

درد را به قصه ام دادی باز به نیابتِ پاییز

ردشو از کنار رویاها و َمرا به حال خود بگذار

تا تجمست کنم امشب باز در خیانتِ پاییز

شعر هم اثر نکرد انگار روی تاولِ پُر از دردم

قصه ها سر آمد وُ طی شد عمر من به سرعتِ پاییز

دیگر از رقابت گریه بی صدا عقب کشیدم من

عاقبت نفس کم آوردم ، آفرین به همتِ پاییز

 

صنم نافع