دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 336

هر چه کردی به دلم ، ... باز تو را بخشیدم

با زبان زخم زدی ، ... دشنه زدی ... خندیدم

معنی تک تک رفتار تو را ... میفهمم

ساده لوحی ست ، ... بگویم که نمی فهمیدم !

غرق تردید شدم ، ... باز تحمل کردم

تا زمانی که ... به چشمان خودم هم دیدم

دیدم از خشم خداوند ... نمی ترسیدی

تو نترسیدی و من سخت از آن ترسیدم

بسته بودم ، لب از آن درد و از آن بی مهری

تو جفا کردی و من هیچ ... نمی پرسیدم

بی سبب نیست ، ... فراموش شدی در یادم

که تو مهتاب شبانگاهی و ... من خورشیدم

عاقبت سرد شدم ، خسته شدم ، ول کردم !

مثل خورشید ... غروبی که نمی تابیدم

شکل یک سیب ! ، ... که گندیده و کرم افتاده

کرم کردم ! ... و از اعماق درون گندیدم

اشک های دل من ، از تو و عشق تو نبود

بلکه از سادگی قلب خودم رنجیدم ...

برو ای یار برو ! از تو گذشتم ، خوش باش

برو ای یار ! که من مهر تو را بخشیدم

 

محسن نظری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد