رودی تـهـی شـدی که بـه دریــا نمی رسی
آخر چگونه تـکـیـه به عشـقـت دهـم که تــو
حـتـی حـسـاب فـاصـلــه هـا را نمی رسی
گـفـتـم که عـشـق آخـر دنیـاست ، صـبـر کن
یک دست بی صـداست،تـو تنهـا نمی رسی
از آن مـسـیـر جـاده بـه بـن بـســت می رود
نـفـریـن که نـه ، نمی کنـم ، امـا نمی رسی
تـنـهـا شدن عـذاب کـمـی نیـسـت مـرد مـن
هـرگــز نـگـــو بـه روز مــــبـــــادا نمی رسی
یـک روز می رسـد که تـو گـم می کنـی مـرا
در خــواب می روی و به رویــــا نـمـی رسـی
با این که دل شـکـسـتـه تر از هـر شبـم ولی
در این تـصـورم که "تـو فـردا نمی رسـی؟..."
من با تـو به دل یکدله کردن ، تو به نیرنـگ
گـر شور به دریـا زدنـت نیسـت از ایـن پس
بـیـهـوده نـکـوبـم سـر سـودا زده بـر سنـگ
بـا مـن سـر پـیـمـانـت اگـر نـیـسـت نـیـایـم
چون سایه به دنبـال تـو فرسنگ به فرسنگ...
فاضل نظری
** انـقــدر مــرا بـا غـم دوریــــت نــیـــازار
بـا پـای دلــم راه بــیــا قــدری و بـگــذار
این قصه سرانجام خوشی داشته باشد
شایـد که به آخر برسـد این غـم بـسیـار
*** گـر توانی که بجویی دلـم امـروز بجوی
ورنه بسـیـار بجویـی و نـیـابـی بـازم ...
با بـدی های تـو عـمـری ساختـم آخر چه شد ؟
حـکـم دل تـا لازمـت شـد ؛ مـن در آغـاز قـمـار -
بـرگ سـر را بـر زمـیــن انداختـم ! آخر چه شد؟
تـا قـراول ها بـه قـصــد ارزیــابـی آمـدنـد
پـرچـم تـسـلـیــم را افـراخـتــم ! آخر چه شد ؟
قیمت این «جان به در بردن» غـرورم بوده است!
بــاج را در مـوعـدش پـرداخـتــم آخر چه شد ؟
چون سواری که به چشمـش تیـر زهرآگین زدند
مثل کوران من به هر سو تاختم ! آخر چه شد ؟
گفته بودم سنگـری محکـم تر از تسلـیـم نیست !
من که قبل از جنگ خود را باختم؛ آخر چه شد ؟!
اصغر عظیمی مهر
هـر روز ،
نـرسیـدن به قـراری است که نداشتـه ام،
مـن
با تـو قـرار داشتـه ام ...
کامران رسول زاده
** دلم از تو پر است،
تو عاشقی سرت نمی شود،
بس که معشوقی و
دلم از تو پر است ...
کامران رسول زاده
*** رفتـی که مـن از غصه بمیـرم ، به جهنم
تـا روز و شـب آرام نـگـیـرم ، به جهـنـم
بی بال و پرم ، رفتن تو فاجعه ساز است
هر چند به دام تـو اسیـرم ، به جهنم ...
ندا تیگریس
بستم به تـو امّیـدم و ای کاش که هرگـز ...
تـو منتـظـر گریـه ی مـن بودی و مـن مست
تنـهـا به تـو خندیدم و ای کاش که هرگـز ...
یک چـیـز عـجـیـبـی کـه نمی گـفـت زبـانـت
از چشم تـو فهمیـدم و ای کاش که هرگـز ...
گـفـتـنــد نــبــایـــد به تــو دل داد ، نــبــایـــد
افسوس که نشنیدم و ای کاش که هرگـز ...
از جـرم نـگـاهی کـه بـه چـشـمـان تـو کـردم
در غـربــت تـبـعـیـدم و ای کاش که هرگـز ...
مجنونـم و دیوانگـی ام دسـت خودم نیسـت
یـکـپـارچـه تـهـدیـدم و ای کـاش که هرگـز ...
مهرداد بابایی
بس که مرا
همین طوری
تنها گذاشتی ...
کامران رسول زاده
کـجـای شـهــر غــزل را پـی ات قـدم بـزنـم
تــو را کـه پـیـلـه ی تـنـهــایـی غــزل بـودی
کـجــا بـیـابــمــت و گـرد خـویـشـتـن بـتـنـم
حـروف نــام تـــو را بـا کـدام خـنـجـر تــیــز
بـر اسـتـخـوان تــمــام درخـت هـا بـکـنـم
شبـیـه پـنـجـره ی سال خورده ای شـده ام
کـه از نـیـامـدنـت تـکـه تـکـه می شـکـنـم
چه قـدر مانـده از این رنج بی حساب و کتاب
چـه قـدر مـانـده از ایــام امـتـحـان شـدنــم
چه قـدر بی تـو مـرا لـحـظـه ها لگـد بکـنـنـد
چـه قـدر داغ تــو را حک کـنـنـد بـر بـدنـم
نـگـو نـیـامـدنـت رسـم قصـه هاست که مـن
نمی تـوانـم از ایـن عشـق کـهـنـه دل بـکـنـم
مگر نه این که همین عشق معجزه ست ،بیـا
بـیـا کـه بـاز بـه اعجـاز عـشـق شـک نـکـنـم...
سارا ناصر نصیر
جاده راه نمی آید !
" دل به دریا بزن ، برگرد "
ژوزف بینگلو
فـصـل پـایـیــز ، اتـفـاقـا ، زرد بـودن سـاده است
رفـتـه ای امـا دلـت پـیـش دلـم جـا مـانـده است
بی قـراری مثل مـن ، برگـرد ، بـودن ساده است
کوچـه کوچـه شهـر را هر شـب به دنـبـال تـو ام
فـکـر کـردی کـولـی شـبـگـرد بـودن ساده است؟
بـی تـفـاوت رد شدی هــرگــز نـمـی شـد بــاورم
مـرد تابـسـتـان بـرایـش سـرد بـودن ساده است !
می رسی یک شب که مایوسم از این دنیا ، فقط
لـطـف کـن درمـان بـیـاور ، درد بـودن ، ساده است !
زهرا اسماعیل گل
یک عـمـر توجهی نکردی ! بـاشـد !
عمری ست که فکر می کنم خانه تان
بایـد تـه کوچه ی علی چپ باشد ...
پرتو پاژنگ