وقتی که چند لحظه فقط حرف می زدیم
کاری بجز شکستن قلبم بلد نبود
ای کاش می شنید تمام دل مرا
یا اینکه در نهایت خوبیش، بد نبود
ای کاش شیشه های دلم را نمی شکست
از دست او نه، از همه دنیا کلافه ام
با یک نگاه زندگیم را طلسم کرد
لعنت به من هنوز اسیر خرافه ام
چیزی بجز غرور نمی دیدم و ولی
در چشمهای قهوه ای اش خیره می شدم
شاید فقط به خاطر اینکه در آن نگاه
چیزی نشسته بود شبیه خودِ خودم
تقصیر او نبود که درکم نکرد، یا -
-احساس عاشقانه ی من را تباه کرد
او مثل من نبود! دلم بچه شد و باز
در انتخاب سایه ی خود اشتباه کرد...
مینا حسین آبادی