دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 334

وقتی که چند لحظه فقط حرف می زدیم

کاری بجز شکستن قلبم بلد نبود

ای کاش می شنید تمام دل مرا

یا اینکه در نهایت خوبیش، بد نبود

ای کاش شیشه های دلم را نمی شکست

از دست او نه، از همه دنیا کلافه ام

با یک نگاه زندگیم را طلسم کرد

لعنت به من هنوز اسیر خرافه ام

چیزی بجز غرور نمی دیدم و ولی

در چشمهای قهوه ای اش خیره می شدم

شاید فقط به خاطر اینکه در آن نگاه

چیزی نشسته بود شبیه خودِ خودم

تقصیر او نبود که درکم نکرد، یا -

-احساس عاشقانه ی من را تباه کرد

او مثل من نبود! دلم بچه شد و باز

در انتخاب سایه ی خود اشتباه کرد...


مینا حسین آبادی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد