دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 155

گـرچـه بـا ایـن شـیـوه جـای آشتـی نـگـذاشـتـی

دوسـتـت دارم به صلـح و جـنـگ و قـهـر و آشتـی

فـاصــلــه از هــر گــره کـوتــاه خـواهــد شـد اگــر

قـهــر هـم بـا تــو خـوش است امـا بـرای آشـتـی

با کـه خواهی باز کرد این در که بر من بستـه ای؟

بر که خواهی بست دل را ، چون ز من برداشتی؟

تـو همـان بـودی که می پنداشتم ، می خواستم

گـرچـه شـایـد مـن نـبـودم آن که می پـنـداشتـی

آه می بـخـشـی کـه چـنـدی در گـمـانـت داشـتـم

من نـبـودم آن که چـشـم دل بـه راهـش داشـتـی

مـن بــدم امـا تــو آری خـرمـنــت طـوفــان مــبــاد

کاشکـی زان بـاد بــدبــیــنـــی که در خود کاشتی

کـوه واری بــایــد اکـنــون بـوده بـاشـد در دلــت

بـس که غـم بـر رنـج و حسـرت بر ملال انباشتـی

بس که چشمـانـت فـریـبـت داد و ، وهـمـت راه زد

بـلـکـه گاهی چشمـه ای را هـم سـراب انگاشتـی

قبله دیگر کن ، گشایش شاید از این سوست:عشق!

ای که جـز نــفــرت نـمـاز دیـگــری نـگـذاشـتـی


حسین منزوی



* دلم شکسته است

  و هر چه می گردم

  تکه هایش جور نمی شود

  مگر می شود به یک عاشق

  وصله های ناجور چسباند؟

  منیره حسینی


** ببیـن به جز تـو که پامـال دره ات شده ام

    کـدام قـلـه نـشـیــن را نـکـرده ام پــامــال

    محمد علی بهمنی

Sonnet 106

این شعـرها دیگـر برای هیچ کس نیسـت

نـه! در دلـم انـگار جای هیچ کس نیسـت

آن قـدر تـنـهـایـم کـه حـتـی دردهـایـم

دیگـر شبـیـه دردهـای هیچ کس نیسـت

حـتـی نـفـس هـای مـرا از مـن گرفـتـنـد

من مرده ام در من هوای هیچ کس نیست

دنـیـای مـرمـوزیـسـت مـا بـایـد بـدانـیـم

که هیچ کس اینجا برای هیچ کس نیست

بـایـد خـدا هـم با خودش رو رواسـت باشد

وقتی که می داند خدای هیچ کس نیست

مـن می روم هرچنـد می دانـم که دیـگـر

پشت سرم حتی دعـای هیچ کس نیست


نجمه زارع



* این زن همـان زن است

  که با دو فنجان چای ،

  با یک سبد سیـب های دست نخورده

  خنـده تعارفت می کرد

  همـان زن

  که حالا ساعتـی از کـار افتـاده است

  و عقربـه ی شعـرهایش

  به پای مـرد دیـگـری نمی چرخد ...

  منیره حسینی

Sonnet 98

مـرگ آن است که عشق تـو توهّـم گردد

آنکه میخواست تو را ، قسمت مردم گردد

یا که با سادگی عاشق شوی و چندی بعد ...

دل تـو متّـهـم سـوء تـفـاهـم گـردد

پیـش آدم خبـر از میـوه ی ممنوعـه نبـود

حیفِ عشق است که تعبیر به گندم گردد

اشکم افتاد به خاک و به خدا دیدن داشت

چه کسی دیـده وضویی که تیمّم گـردد؟

مثل یک برکـه ی بی مـاه فقـط میخواهم

آنچنـان غرق تـو باشم که دلـم گـم گـردد

بـاز هـم حرف دلـم را نگفتم ... گفتم؟!

عشـق بهتــر که همینگونه ترنّـم گـردد


سید مهدی طباطبایی یاسین



* به خانه برگرد

  بگذار

  خاطراتت را باد با خودش ببرد

  مردی که

  با تکان دست هایش

  کابوس های تو را پاک می کرد

  هرگز عاشق تو نبوده


  به دیوار تکیه کن

  و از تمام شانه های مردانه بلرز

  آنقدر که سقف رویاهایت ترک بردارد

  آنقدر

  که دیگر تصادفی هم خواب تو را نبیند


  منیره حسینی

Sonnet 90

چگونه می شود از تو به هر بهانه گذشت؟!

ز ناخـدای غـزل‌ هـای شاعـرانـه گذشت؟!!

به فصل سـرد و سیـاه فـراق عـادت کرد

از آفتـاب وجودت در این کرانـه گذشت؟

به آسمان سراسر ستاره دل خوش کرد

از التهاب نفس‌ های عاشقانه گذشت؟!

به خواب پر زده از چشم عاشقان سوگند

نمی توان ز خیال تو خودسرانه گذشت

اگر چه عشق مرا هیچ‌کس نخواهد داشت

ولی چه سود که باید از این فسانه گذشت...


سمانه گودرزی



* می دانم

  پشت هر لبخندت

  زخمی به دردهایم می زنی

  و این که چه قدر دوستت دارم

  هیچ فرقی برایت ندارد


  و زنی که شکسته تر از قبل

  دنبال تکه های بودنش در تو  می گردد

  چیزی به خرد شدنش نمانده است ...

  منیره حسینی


** من بمانم یا که نه ؟! تکلیف را معلوم کن

    نیست دیگر بیش از این وقت درنگ دیگری

    اصغر عظیمی مهر

Sonnet 87

دارم کلافه می شوم از این فشارها

هی پیچ و تاب می خورم و مثل ِ مارها ....

هی سرد می شود بدنم مثل ِ مرده ها

هی درد می کشم به توانِ هزارها

یک لحظه خوب هستم و یک هفته بی قرار

حالم نگفتنی شده مثل ِ خمارها

دارم تو را کنار ِ خودم کم می آورم

اصلا نمی خورَد به من اینگونه کارها !!

حتی به عکسهای ِ تو دشنام می دهم

آنهم کسی که خوابِ تو را دیده بارها !!

لعنت به خنده های ِ تو و گریه های ِ من

نفرین به وعده های ِ تو و این شعارها

دیگر کسی به داد ِ دل ِ من نمی رسد

بدجور خسته هستم از این انتظارها

اینست حال و روز ِ من از بعد ِ رفتنت

اینسـت آخـر عاقبـت ِ بیقـرارهـا


مجید پارسا



* این روزها

  آنقدر دلتنگم

  که قاب عکس تو را

  محکم تر از قبل به سینه ی دیوار می کوبم


  و آنکه هر روز

  خودش را با عکس هایت به دیوار می زند

  تنها با ترک هایی درمی افتد

  که خشم دلتنگی اش را پنهان نمی کنند

  منیره حسینی



** یک بـار نباشـد کـه نیـازرده‌ام از تـو

    در حیرتم از خود که چه خوش کرده‌ام از تو

    وحشی بافقی