دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 100

از عشق تـو یکباره بریدن سخت است

بی بـال تـو در هوا پریـدن سخت است

ای کـاش کـه آشنـا نمی شد بـا تـو

این دل که به وصل تو رسیدن سخت است

عشـق تـو بـه مـزه ی عسـل بـود ولی

خونابه ی هجر تو چشیدن سخت است

چشمان تـو در چشم رقـیـب و بـر مـن

از دور فقـط صـدا شنیـدن سخت است

بـایـد که به جـای قـلـب مـن بنشینـی

تا درک کنی بی تو تپیدن سخت است

 

سمانه گودرزی

 


* سخت است من در انتظار آمدن تو باشم

  و تو بیایی که انتظار برگشتن او را بکشی ...

 

** یـار با مـا بی وفـایـی می کنـد

    بی گناه از من جدایی می کند

    شمع جانم را بکشت آن بی وفا

    جای دیگر روشنـایی می کنـد

    می کند با خویش خود بیگانگی

    با غریبـان آشنـایی می کنـد

    جو فروشست آن نگار سنگ دل

    با من او گندم نمایی می کند

    یار من اوباش و قلاشست و رند

    بر من او خود پارسایی می کند

    ای مسلمانان به فریادم رسید

    کان فلانی بی وفایی می کند

    کشتی عمرم شکستست از غمش

    از من مسکین جدایی می کند

    سعدی

Sonnet 90

چگونه می شود از تو به هر بهانه گذشت؟!

ز ناخـدای غـزل‌ هـای شاعـرانـه گذشت؟!!

به فصل سـرد و سیـاه فـراق عـادت کرد

از آفتـاب وجودت در این کرانـه گذشت؟

به آسمان سراسر ستاره دل خوش کرد

از التهاب نفس‌ های عاشقانه گذشت؟!

به خواب پر زده از چشم عاشقان سوگند

نمی توان ز خیال تو خودسرانه گذشت

اگر چه عشق مرا هیچ‌کس نخواهد داشت

ولی چه سود که باید از این فسانه گذشت...


سمانه گودرزی



* می دانم

  پشت هر لبخندت

  زخمی به دردهایم می زنی

  و این که چه قدر دوستت دارم

  هیچ فرقی برایت ندارد


  و زنی که شکسته تر از قبل

  دنبال تکه های بودنش در تو  می گردد

  چیزی به خرد شدنش نمانده است ...

  منیره حسینی


** من بمانم یا که نه ؟! تکلیف را معلوم کن

    نیست دیگر بیش از این وقت درنگ دیگری

    اصغر عظیمی مهر

Sonnet 36

وقتی دلم به مهر کسی مبتلا نبود

در سینه ام حرارت دوزخ به پا نبود

من بودم و خدای من و کوهی از غرور

دیگر کسی در عرشه ی دل ناخدا نبود

تا اینکه در میان غزل های سرکشم

آمد کسی که با غزلم آشنا نبود

او مبتلابه شعر شدو من به چشم او

بر درد لاعلاج من اما دوا نبود

دیوار بین ما که فقط اوج می گرفت

در قید و بند عشق و تب ماجرا نبود

حتی به قدر پنجره دیوار دل نداشت

از او دگر نصیب دلم جز صدا نبود

ای آسمان تو باش گواه پریدنم

در این قفس به قدر من وعشق جا نبود

قلب ستاره زیر سُم فرشیان شکست

او مستحق این همه جور و جفا نبود

 

سمانه گودرزی

Sonnet 35

در دلــم شوق پریدن نیست، باید پرکشید!

قلبم ازاین عشق روشن نیست، باید پرکشید

قهــوه‌ی سرد نگاه تــو  بدون قند عشق

کمتر از خونابه خوردن نیست‌، باید پرکشید

چشم‌هایت تا که شد در شعرمن شأن نزول

آیه‌ای از اشک ایمن نیست، باید پرکشید

نیست در جانــم توان دیدنت در بزم او

قلب صدچاکم از آهن نیست، باید پرکشید

بعدتو می‌میرم از این عشق اما چاره چیست!!

دیگر اینجا جای ماندن نیست، باید پرکشید

 

سمانه گودرزی