دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 128

امـشـب هـبـوط کـرده ام از چهـره ای متـیـن

کـافـر شـدن بهــانـه ی خوبـی است نازنـیـن

شـاعـر شـدم بـخـاطــر آغــوش تــو ولـی ...

از تـو رسیده است به من چند نقطه چین ...

نقطه به نقطه می کشی ام سمـت پرتـگـاه

حالا شـدم به سایـه ی پشـت سـرم ظـنـیـن

بـاور نـکـردنـی است که پشـت نـگـاه تــو ...

گـرگـی است با لبـاس خوشـایـنـد در کـمـیـن

از مـن گذشتـه است که هـمـبـازی ات شوم

دل خـوش کـنـم به وعـده ی دیـدار واپـسـیـن

مـحـتــاج هـیـچ گـونــه مـحـبــت نـمی شـوم

حـتـی اگــر عـصــا بـشــود مــار آسـتـیــن

آب از سـرم گـذشـتــه وجـبــهــا بــخــاطــرت

سر رفـتـه است از دل مـن تـرس کفـر و دیـن

دیـگـر قـسـم نـخـور کـه بـرایــت مـهـم شـدم

آورده ام بـه بــازی پــنــهــانِ تــو یــقــیــن

دل حـکـم می کـنـد کـه مـرا تـرک می کـنـی

مـن می روم پـلـنـگ شوم مـاهِ شـب نشـیـن


مهدی نژاد هاشمی



* ظـاهـر و بـاطـن مـا آیـنـه ی یـکـدگـرنـد

  خاک بر چشم حریفی که دهد بازی ما

  صائب


** آب

    از سـرِ شـعـرم گـذشـتـه اسـت ...

    بــگــذار...

    هـمـه چـیـز را بـبــرد

    حـتــی

    خـیـالــت را ...

    اعظم اکبری


*** می روم بـی خـبـر ایـن بـار خـیـالـت راحـت

      تــو بــمــان بـا دگــران یــار خـیـالــت راحـت

      سهـم تـو پنجره هایی که تـو را می خواهند

      سهـم مـن این همـه دیـوار خـیـالـت راحـت

      بـعـد از این یـاد تـو و بغـض مـن و خاطـره ها

      نـه امــیــدی و نـه دیــدار ، خـیـالـت راحـت...

Sonnet 127

نـادیــده می گـیــرم تــمــام مـاجـرایـــت را

لطفی کـن و بـیـرون کـن از دنـیـام پـایـت را

از غـم شدم ماننـد کوهی استوار و سخت

حتی نمی خواهـم تـرا ، آن شانه هایـت را

سُر می خورم از چشمه ی چشمان بی روحت

بـاور نـدارم دسـت هـای نـاخـدایــت را

ارزانـی ات آن عشق پوشالـی نمی خواهـم

لـبــخــنــد هـای زورکــی و گـاه گـاهــت را

حتـی دلـم هُـرّی نمی ریـزد ز چشـمـانـت

جایی دگـر واکـن تـو خورجین و بساطت را

دیگـر نخواهم شد سر راهـت دمـادم سبز

آسوده بـاش و کـج نکـن ایـن بـار راهـت را

مـن مانـده ام با اشک های لال خود تـنـها

نـادیــده می گـیــرم تــمــام مـاجـرایــت را


نسیبه یعقوبی



* مـا آزمــوده ایـم در ایـن شهـر بـخـت خویـش

  بـیـرون کشیـد بایـد از این ورطه رخت خویـش

  خراسانی


** مـی روم خـسـتـه و افـسـرده و زار

    سـوی مـنـزلـگـه ویـرانـه ی خویـش

    بـه خـدا می بـــرم از شـهـر شـمـا

    دل شـوریــده و دیـوانـه ی خویـش

    می بـرم تـا که در آن نقـطـه ی دور

    شستشویـش دهـم از رنـگ گـنــاه

    شستشویش دهم از لکه ی عشق

    زیـن هـمـه خـواهـش بـیـجـا و تـبـاه

    می بــرم تـا ز تــو دورش ســازم

    ز تــو ای جـلــوه ی امـیــد مــحــال

    می بــرم زنــده بـه گــورش ســازم

    تـا از ایـن پـس نـکـنــد یــاد وصـــال

    نـالـه می لـرزد...می رقـصـد اشـک

    آه بــگــذار کـه بـگــریــزم مــن

    از تـو ای چشمه ی جوشـان گـنـاه

    شـایـد آن بــه کـه بـپـرهـیــزم مـن

    بـخـدا غـنـچـه ی شـادی بــودم

    دست عشق آمـد و از شاخم چیـد

    شعلـه ی آه شـدم صـد افـسـوس

    کـه لـبـم بـاز بـر آن لـب نـرسیــد...

    عـاقـبـت بـنـد سـفـر پـایـم بـسـت

    می روم خنـده به لـب خونـیـن دل

    می روم از دل مـن دســت بــدار

    ای امــیــد عــبــث بــی حــاصــل

    فروغ فرخزاد

Sonnet 126

دردانـه می دانـم دلـت از مـا گرفتـه

حال تـو را هر لحظه این دنیـا گرفتـه

هر روز می خوانم تـو را با شعرهایم

درد غـریـبـی کـنـج قـلـبـم پـا گرفتـه

در جنگ داغ بین فکـر و قلـب سردم

خواب دوبـاره دیـدنـت معـنــا گرفتـه

یعنی نمی دانی در آتشگـاه تقدیـر

نفریـن سردت دامن مـا را گرفتـه!!؟

کم طاقتم، دلواپسی هایم زیاد است

دعـوای بیـن عقـل و دل بـالا گرفتـه

تا عمق جانم می کُشد محبوبه ای که

در بیـن بـازوهای گرمـت جـا گرفتـه

عقلـم که می گوید تـو را از دل برانـم

جـای مـرا مـه پـیـکـری زیـبـا گرفتـه

این پا و آن پا می کند با صبـر ایـوب

شایـد دوبـاره وعـده ی فـردا گرفتـه


نیلوفر مهرجو



* تسـلـیـم! مـن دیـگـر نـمی خـواهـم

  بـا چـشـم هـای عـاشـقــت بـاشـم

  دیـگـر نـمی خـواهـم فـقــط یـکــبـار

  دزدانــه در آغــوش تــو جــا شــم!

  از هـر طـرف صــد ضـربــه مـی آیــد

  در جـا فـقــط بــر خـاک مـی افــتــم

  ایـن مـن همانـم خـوب یـادت هسـت

  کـز جـنـگ با مـرگـت سـخـن گـفـتـم

  دیگر نیـازی نیست...مانـدن چیست؟

  مـانـدن یـعـنـی هـر لـحـظـه افـتـادن

  من خوب افتادم چه طعمی داشت!

  یـک مـزه ی شیـریـن تـر از مـانـدن

  حـالا کـه دنـیـا خواسـت بـرگــردم

  یا پیـش یا پـس یا که حتـی هـیـچ

  مـن بـاز می گـویـم کـه تسلیـمـم

  تسلیـم تـو...دنیـا...خـدا...یا هیـچ

  آن روزهای خوش که یـادت هست

  سر زنـده لـب خـنـدان پـر از فــردا

  آن روزهـا رفــتــنــد می بــیــنــی

  ایـنـجـا فـقـط مـن مـانــدم و رویــا

  حالا که بایـد رفـت ایـن راهیسـت

  راهـی که شایـد بـاز فـردا داشـت

  شاید که چشمـانی ز تـو خوش تر

  در پشت این ظلمت هویـدا داشت

  فرانک.ص

Sonnet 125

انـکــار می کـنـی تــب ایـن الـتـهــاب را

تـا نـشـنـوی حـکـایـت ِ حـالـی خـراب را

یک لحظه صبر کن نـرو از پیش من ببیـن

در چشـم مـن نمـایـش ایـن اضطـراب را

بـعـد از تـو با تـمـام وجـود ش به گردنـم

خواهـد فـشـرد خاطره هایـت ، طنـاب را

بـا بـوسـه هـای آخـرت انـگـار ریـخـتـی

در قـلـب مـن حـرارت حـسـی مـذاب را

حـالا کـه بـا تـو تـا تـه دنـیـا نمی روم

با مرگ می روم ، بچشم طعم خواب را

شاید که مشکل ام فقط اینگونه حل شود

از مـن مـپـرس عـلـت ایـن انـتـخـاب را ...


مرضیه خدیر




* پـلـک های مرطـوب مـرا بـاور کـن

  ایـن بـاران نـیـسـت که میـبـارد

  صـدای خستـه ی مـن است که از چشمـانـم بـیـرون میـریـزنـد...


** چیز مهمی نیست آقـا ، کاملا خوبـم

   دارم بـرای قـاب عکست میـخ می کوبـم

   بر روی این دیـوار سـرد لعنتی ، یا نـه...!

   روی دل دیـوانـه ی همـیـشـه آشوبـم...


Sonnet 124

خـبـر بـه دورتـریـن نـقـطـه ی جـهـان بـرسـد

نخواست او به مـن خستـه بی گمـان برسـد

شکنجه بیشتـر از این که پیـش چشم خودت

کسی که سهـم تـو باشد به دیگـران برسـد؟

چه می کنی اگر او را که خواستی یک عمـر

بـه راحـتـی کـسـی از راه نـاگـهـان برسـد...

رهـا کـنـی ، بـرود ، از دلـت جـدا باشـد

به آنکه دوست ترش داشته... به آن برسـد

رهـا کـنـی بـرونـد و دو تـا پـرنـده شـونـد

خـبـر بـه دورتـریـن نـقـطـه ی جـهـان بـرسـد

گلایـه ای نـکنـی و بـغـض خویـش را بخـوری

که هـق هـق تـو مـبـادا به گوششـان برسـد

خدا کند که ... نه! نفرین نمی کنم که مـبـاد

بـه او کـه عـاشـق او بـوده ام زیـان بـرسـد

خـدا کـنـد فـقـط ایـن عـشـق از سـرم بـرود

خـدا کـنـد کـه فـقـط زود آن زمـان بـرسـد


نجمه زارع



* من کسی را به جای تـو هرگز ، تـو کسی را به جای من شاید!

   ...

  از کـنـارت کـنـار خـواهـم رفـت ، تـا کـنـارت زنـی بـیـاسـایـد ...

  عاطفه رنگ آمیز طوسی