دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 118

ساده می پرسم، تو با لبخند پاسخ می دهی

گـریـه ام را بـاز بـا لبـخـنـد پـاسـخ می دهی

تـشـنـه ی خون منی چون هـر دروغ محـض را

می خوری بر جان من سوگند پاسخ می دهی

پـرسـش غـم را نمی پـرسم که آن را تـا ابـد

به دلـم بی هیـچ چون و چند پاسخ می دهی

روی بـرگـردانـدن از آداب چـشـمـان تـو اسـت

تا به چشمت می خورم پیونـد پاسخ می دهی

صد سوال از عشق...با موسیقی لب های من...

زود لـب های تـو می رقصنـد ، پاسخ می دهی

دوسـت دارم رک بـگویـی عـاشـقـی امـا هـنـوز

از تـو می پـرسـم تـو با لبخنـد پـاسـخ می دهی


نجمه زارع



* بـا رمـز و راز حـرف نـزن گـیـج می شوم...

  راحت بـگو بـگو که تـو هم عاشقی هـنـوز 

  نجمه زارع

Sonnet 117

دارم شروع می شوم از چشـم های تـو

جـریـان گرفـتـه است تـنـم ، زیـر پـای تـو

انـگـار در زمـیـن و زمـان ثـبـت می شـود

پـیـونــد دسـتـهای مـن و دسـتـهای تـو

چیزی نمانده است که با هم یکی شویم

چـیـزی نـمـانـده اسـت بـمـیـرم بـرای تـو

مـن شـاعـرم ولـی نـه بـه انـدازه ی تـو و

مـوسـیـقـی بـدون کـلام صـدای تـو

مـن شـاعـرم ولی به خدا ، کـم می آورم

در پـیـشـگـاه عـرصـه ی بـی انـتـهـای تـو

ای خـالـق سـپـیـدتـریـن حجلـه ی جهـان!

آغـشـتـه انـد خـون مـرا بـا حـنـای تـو

ای سـرزمـیـن مـادری رودخـانـه هـا

ای هر چه هست ، پهنه ی جغرافیای تـو

ایـن روزهـا عـزیـزتـریـن دوسـتـان مـن

بـو بـرده انـد حـال مـرا از هـوای تـو ...


سارا جلوداریان



* بـاز شـعـر می خـوانـم

  و چـه لـذتـی دارد

  ایـنـکـه،

  مخـاطـب خـاص تـمام اوج و فـرودهای صـدایم

  تـــویـــی ...

Sonnet 116

دسـتـهـایـت را بـیـاور دار قـالـی کـن مـرا

رج به رج گـلـبـوتـه هایی از تـوالـی کـن مـرا

تـار و پـود کـهـنـه را از نـو ، نـوازشـتـر بـبـاف

با سرانگشـتـان خود حالی به حالی کـن مـرا

من سبوی نـاب زمزم می شوم،تو تشنه شو

لب به این مستی بزن،شوق سفالی کن مرا

زل بـزن آنـقـدر تـا در چشمـهـایـت گـم شـوم

بعـد در آغـوش خـود یـکـبـاره خالـی کـن مـرا

شعلـه های بودنـت را تشنـه ام ، راهـم بـده

بـاز از پـروانـه های ایـن حـوالـی کـن مـرا

ناشنـاس ِ جمـع مـردم بودنـم را بـاک نیسـت

به خودت ، ای شهره ی آفاق! حالی کن مرا

تـو فـقـط بـر لـب بـیـاور وعـده ای حتـی دروغ

وامـدار بـوسـه های احـتـمـالـی کـن مـرا ...


سودابه مهیجی



* دلـم گرفـتـه تـو راهـی نـشـان بـده تـا ...

غریـب گمشـده ای را دمی امـان بـده تـا...

نشـد کـه فـتـح کنـد عشـق روح سـردت را

به قدر بوسه ی گرمی به من زمان بده تا...

آذر نادی

Sonnet 115

عـمـری مـواظـبـم کـه مـبـادا خطـا کنـم

تـیـری که بـر هـدف ننشـیـنـد رهـا کنـم

دوری کن از نگاه من این عشق مسری است

شـایـد تـو را بـه درد خودم مـبـتـلا کنـم

آغـوش توسـت،خانه ی موروثی ام ولی

کـو آن جسـارتـی که چنیـن ادعـا کنـم

هر چند ناشـیـانـه فقـط دست و پا زدم

می خواستم که در دل دریـا شنـا کنـم

می گیـرمـت نهنـگ مـن از دست آبـها

تـا بـرتـری بـه کـشـور صـیـاد هـا کنـم


اعظم سعادتمند



* عاشق نمی شوی، سرِ این شرط بسته ام

  نـه... حاضـرم بـبـازم و مـال خـودم شـوی

  مهدی فرجی

Sonnet 115

چـقـدر فـکـر کنـم کـه در انـتـظـار منی؟

دچارمـت،تـو هم این روزها دچار منی؟!

تمام حجم زمین،غرق در زمستان است

میـان این همـه سرمـا، شمـا بهـار منی

چقدر هی بنویسم که بی تو من هیچم

و بـیـن ایـن همـه آدم ، تـو اعـتـبـار منی

تـو مثـل ریـزش بـاران ، درون مـن جـاری

و مثـل صـاعـقـه ای در شـبـان تـار منی

تـمـام صـحـن دلـم زیـر و رو شـده بـا تـو

تـو مثـل حکـم شکسـتـن و انفجـار منی

و باز در برهوتی که خالی از عشق است

تـو عیـن رویـش عشقی و برگ و بار منی

قـبـول کـن کـه منـم لـیـلـی تـو ، تا وقتی

شـمـا شـبـیـه بـه مـجـنـون روزگـار ِ منی

و ساده تر که بگویم ، من از تو می پرسم

دچـارمـت، تـو هم این روزهـا دچـار منی؟!


زهرا پناهی



* با تو خوشبخت می شوم یک روز ، این تجسم برای من کافیست

  این که شـایـد تـو هم دچـار منی ، این تـوهّـم بـرای مـن کافیست

  بهار حق شناس


** آنسـان کـه می خواهـد دلـت بـا مـن بـگـو آری

    مـن دوست دارم حرف دل را بر زبـان ای دوست

    محمد علی بهمنی


*** دلم بهار می خواهد ،

      عاشقم شو ...

      کامران رسول زاده