دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 114

آقـا گـمـانـم مـن شمـا را دوست...

حسی غـریـب و آشنـا را دوست...

نـه نـه ! چه می گویم فقط این که

آیـا شمـا یک لحظـه مـا را دوست؟

منظـور مـن ایـن که شمـا بـا مـن...

من با شما این قصه ها را دوست...

ای وای! حـرفـم ایـن نـبـود امـا

سـردم شـده آب و هـوا را دوست...

حـسِ عـجـیـب پـیـشـتـان بـودن

نـه! فکر بـد نـه! من خدا را دوست...

از دور می آیـد صـدایِ پـا

حتـی هـمـیـن پـا و صـدا را دوست...

ایـن بـار دیـگـر حـرف خـواهـم زد

آقـا گـمـانـم مـن شمـا را دوسـت...



* مرا دلی است که هرگز به دلبری نسپردم

  در این خرابـه نـدانـم چگونـه خانـه گرفتـی !!!

Sonnet 113

حزن صدایت سوختن را ساده تر می کرد

دل را بـرای عاشقـی آمـاده تـر می کـرد

لحنت پر از آرامشی کمیاب و دور از دست

چشمان سر سخت مرا هم مبتلا می کرد

آسان تر از فکری که پیش از آن غرورم را ...

آهـسـتـه آسـان گیـرتـر افـتـاده تر می کرد

دلـدادگـی هـای هـزاران سـالـه را حتـی

از شعر بیرون می کشید از باده تر می کرد!

یـک بـار دیگـر کـودکـی می کردم و هر روز

ایـن کـودک دلسـاده را دلـداده تـر می کرد

وقتی که می خواندی (سلام ای کهنه عشق من)

بـدجـور لـحـنـت در دل تـنـگـم اثـر می کرد!

بـال و پـر دل را که دنـیـا چـیـده بـود امـا

همراه تو بی بال و بی پر هم سفر می کرد !

بـایـد بـسـوزد تـا غـزل بـاشـد بـسـوزانـد

حزن صدایت سوختـن را ساده تر می کرد ...


نغمه مستشار نظامی



* قلب من از صدای تو چه عاشقانه کوک شد ...

Sonnet 112

خواستم دل بکنم عشق تـو تسخیرم کرد

خواستم محـو شوم مهـر تـو زنجـیـرم کرد

بـاز در یـاد وصـالـت غـزلـی سنگـیـن است

گرچه من سنگ شدم فکـر تـو تبخیرم کرد

در سـرم بـود به بیـراهـه ی بـیـگـانـه روم

مـوج جادوی دو چشمـان تـو تفسیـرم کرد

تـرس از هجـر و فـراغـت بـه دلـم بـد افتـاد

حلـقـه در بـنـده نـوازی سـر تقـصـیـرم کرد

عـشـق یـوسـف به لـبـم نـام زلـیـخـا آورد

حربـه از شهـوت دیــدار تـو تقصـیـرم کرد

بـاز یـک خـواب پـریـشـان به سرم می آید

خواب نادیده ی من ؛ عشق تو تعبیرم کرد


مریم احمدی (پریشان)



* در شهر چشمانـت گمـم تدبـیـر کن با من بمان

  لب تشنه را با بوسه هایت سیر کن با من بمان

  نـادیـده های دیـده ام در خـواب گویـا می شـود

  این خـواب آخـر را بخـوان تعبـیـر کن با مـن بمان

  دنیـای مـن را با دلـت هـم خانـه کن ، درگیـر کن

  صاحب شو بر دنیای من؛تسخیـر کن با من بمان

مریم احمدی (پریشان)

Sonnet 111

چقدر تـلـخ شده آخـر ِ فـالِ مـن و تـو...

تـف به گور پدر گردش ِ سالِ مـن و تـو...

کولـیـان دو دَر ِ بـاز ، همـان اوّلِ کـار ...

خوانـده بـودنـد تَـهِ قهـوه زوال مـن و تـو

آنهمه حرف قشنگی که به ما می گفتند

هیچ تاثیـر نکرده است به حال مـن و تـو

من نبودم تو نبودی چه کسی عاشق بود...!

خاکِ عالـم به سر عشق زلال مـن و تـو

تخـلـیـه کن غـم خـود را و بـبـار از تـهِ دل

آسمـان نیـز نشد محـرم ِ حـال مـن و تـو

قـصـه ها بـافـتـه اند از جبـروت احسـاس

بـه پـشـیـزی نمی ارزیـد جلال مـن و تـو

آخـر کـار بـریـدی و نـمـانـدی کـم کـم ...

دستخوش...! هم نفس این بود وصال من و تو ؟؟؟


سید مهدی نژاد هاشمی

Sonnet 110

رفـیـق دردهـا بـودی و درمـان را شکستـی

به یک شعله سکوت سرد پایان را شکستی

شبی شعری برایت می نوشتم آه افسوس،

نفهـمـیـدی چـرا از تـو  قلـمـدان را شکستی

نـگـاهـت در غبـاری از سیـاهی چـرخ می زد

بـه چـتـرت حرمـت پـاکـی بـاران را شکستی

به قـدری چنـگ و دنـدان می زدی بر آرزوهـا،

به دسـتـت آرزوهـا مـرد و دنـدان را شکستی

محبـت پاش خورد و سفره در هم شد مچاله

نمی گویم نمک خوردی نمکدان را شکستی

بـه قطعـیـت تـو رفـتـی و بـرای بـازگـشـتـت

تـمـام راه هـای پـوچ امـکـان را شکسـتـی


فریده فروتنی