دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 345

به تو ترجیح دادم دست هایی سرد را دبگر

که ممکن نیست از من بشنوی «برگرد» را دیگر

تو هم خنجر به دستی! پس بزن زخم و خلاصم کن

که زخم آن قدر دارم که نفهمم درد را دیگر

نه تکیه بر کسی نه گریه روی شانه ای حتی!

که حالا می شناسم مردم نامرد را دیگر

به صد وعده تحمل کرده ام فصل زمستان را

چگونه سر کنم حالا بهاری زرد را دیگر؟

 

رویا باقری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد