به تو ترجیح دادم دست هایی سرد را دبگر
که ممکن نیست از من بشنوی «برگرد» را دیگر
تو هم خنجر به دستی! پس بزن زخم و خلاصم کن
که زخم آن قدر دارم که نفهمم درد را دیگر
نه تکیه بر کسی نه گریه روی شانه ای حتی!
که حالا می شناسم مردم نامرد را دیگر
به صد وعده تحمل کرده ام فصل زمستان را
چگونه سر کنم حالا بهاری زرد را دیگر؟
رویا باقری