نـه دگـــــر شـوقِ به وصـل تو رسـیـدن دارم
گـرچـه چون بــاد پـر از حـادثـه ی طوفـان ام
ولــــی آرام و سـبــک مـیــــل وزیـــدن دارم
بــاورم بــود کـه چــون آیــنــــه و آبـی تـــو
بعد از این سـاده دلـی ، وای که دیـدن دارم
راست می گفت که «دل نیست کبوتر» آری
قصــدِ از گـوشـــه ی بــام تــو پـریــدن دارم
یک بغــل سیـــب ام و یک بـاغ انـار شیـریـن
عـطــر صـد خاطــره ی نابـم و چـیـــدن دارم
پریزاد برکه نور
دوستش با اینکه می داری رهایش می کنی !
یا نمی دانی کجاها کارتان خواهد کشید !
یا نمی خواهی ، به دشواری رهایش می کنی
هی می آیی از خودت می پرسی آیا خواب بود ؟
تا که بین ِ خواب و بیداری رهایش می کنی
شاعر ِ دیوانه بودن را برایت گفته ام ؟
از غزل سرشار ِ سرشاری ، رهایش می کنی
باورش سخت است اما زندگی یعنی همین
از جدایی بس که بیزاری رهایش می کنی !!
گاهی از قرص و دوا ، شلیک کردن بهتر است !
وقتی از چنگال ِ بیماری رهایش می کنی !!
مجید پارسا
من می توانم! می شود! آرام تلقین می کنم
حالم نه اصلا خوب نیست... تا بعد بهتر می شود...
فکری برای این دل ِ آرام غمگین می کنم
من می پذیرم رفته ای ، و بر نمی گردی همین!
خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم
کم کم ز یادم می روی این رسم روزگار است
این جمله را با تلخی اش صد بار تضمین می کنم
آریا قادری
** نیامدی و زمانش رسیده که بروم ...
رضا احسان پور
ز ناخـدای غـزل هـای شاعـرانـه گذشت؟!!
به فصل سـرد و سیـاه فـراق عـادت کرد
از آفتـاب وجودت در این کرانـه گذشت؟
به آسمان سراسر ستاره دل خوش کرد
از التهاب نفس های عاشقانه گذشت؟!
به خواب پر زده از چشم عاشقان سوگند
نمی توان ز خیال تو خودسرانه گذشت
اگر چه عشق مرا هیچکس نخواهد داشت
ولی چه سود که باید از این فسانه گذشت...
سمانه گودرزی
پشت هر لبخندت
زخمی به دردهایم می زنی
و این که چه قدر دوستت دارم
هیچ فرقی برایت ندارد
و زنی که شکسته تر از قبل
دنبال تکه های بودنش در تو می گردد
چیزی به خرد شدنش نمانده است ...
منیره حسینی
** من بمانم یا که نه ؟! تکلیف را معلوم کن
نیست دیگر بیش از این وقت درنگ دیگری
اصغر عظیمی مهر
بیچاره ی دو چشم سیاهش شوم، نشد
می خواستم که در دل شب ها ستاره ای
چرخان به گرد صورت ماهـش شوم، نشـد
می خواستم که وقت هم آغوش او شدن
حتی فـدای حـس گنـاهش شـوم، نشـد
می خواستم دریچه ی پـژواک خنـده اش
یـا آیـنـه ی مقـابـل آهـش شـوم، نشـد
گفتم به خود که همـدم تنهایی اش شوم
بی چشمداشت،پشت و پناهش شوم، نشد
می خواستـم که حادثـه بـاشـم بـرای او
شیرین و تلخ قصه ی راهش شوم، نشد
می خواستـم به شیوه ی ایـثـار و معجـزه
قبـلـه برای قـلـب و نگـاهش شـوم، نشـد
گفتم به خود "همیشه" ی او می شوم ولی
حتی نشد که "گاه به گاهش" شوم، نشد!
دیگر از تیشه ی فرهاد بـدم می آید ... !!!
** تو نمیخواهی عزیزت بشوم زور که نیست ...
یا نگاهم بکند چشم تو...مجبور که نیست ...
بی شک به دست باد شکستند جامها
وقتـی که یک ستـاره نـدارم چـه فایـده
هر شـب بجـای مـاه بـیـایـد به بـامـها
قـلـب به خون تپـیـده مـا را حـلال کرد
می خواست اجتنـاب کنـد از حـرامـها
شـعرم حـرام شد که به پای تـو ریختم
مانده است ننـگ عشـق برایم به نامـها
این قهوه های تلخ کسی را نمی کشند
از بـس که زهـر نـاب چشیـدنـد کامـها!
گفتند او هنوز به عشق (تـو) مبتلاست!
اصـلا به مـن نمی خورد ایـن اتـهامـها!
نغمه مستشار نظامی
این وصله ها
به من
به تو
نمی چسبد !
اعظم اکبری
** نمی رسـند به هـم دسـت اشتیـاق تـو و مـن
که تو همیشه همانی ، که من همیشه همینم
محمد علی بهمنی
*** میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
تـرک کـام خود گرفتـم تا برآیـد کـام دوسـت
حافظ