دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 92

نـه دگـــــر حــوصــله ی نــاز کـشـیـدن دارم

نـه دگـــــر شـوقِ به وصـل تو رسـیـدن دارم

گـرچـه چون بــاد پـر از حـادثـه ی طوفـان ام

ولــــی آرام و سـبــک مـیــــل وزیـــدن دارم

بــاورم بــود کـه چــون آیــنــــه و آبـی تـــو

بعد از این سـاده دلـی ، وای که دیـدن دارم

راست می گفت که «دل نیست کبوتر» آری

قصــدِ از گـوشـــه ی بــام تــو پـریــدن دارم

یک بغــل سیـــب ام و یک بـاغ انـار شیـریـن

عـطــر صـد خاطــره ی نابـم و چـیـــدن دارم


پریزاد برکه نور

Sonnet 91

درد دارد اینکه ناچاری رهایش می کنی

دوستش با اینکه می داری رهایش می کنی !

یا نمی دانی کجاها کارتان خواهد کشید !

یا نمی خواهی ، به دشواری رهایش می کنی

هی می آیی از خودت می پرسی آیا خواب بود ؟

تا که بین ِ خواب و بیداری رهایش می کنی

شاعر ِ دیوانه بودن را برایت گفته ام ؟

از غزل سرشار ِ سرشاری ، رهایش می کنی

باورش سخت است اما زندگی یعنی همین

از جدایی بس که بیزاری رهایش می کنی !!

گاهی از قرص و دوا ، شلیک کردن بهتر است !

وقتی از چنگال ِ بیماری رهایش می کنی !!


مجید پارسا



* باید فراموشت کنم ، چندیست تمرین می کنم

  من می توانم! می شود! آرام تلقین می کنم

  حالم نه اصلا خوب نیست... تا بعد بهتر می شود...

  فکری برای این دل ِ آرام غمگین می کنم

  من می پذیرم رفته ای ، و بر نمی گردی همین!

  خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم

  کم کم ز یادم می روی این رسم روزگار است

  این جمله را با تلخی اش صد بار تضمین می کنم

  آریا قادری


** نیامدی و زمانش رسیده که بروم ...

    رضا احسان پور

Sonnet 90

چگونه می شود از تو به هر بهانه گذشت؟!

ز ناخـدای غـزل‌ هـای شاعـرانـه گذشت؟!!

به فصل سـرد و سیـاه فـراق عـادت کرد

از آفتـاب وجودت در این کرانـه گذشت؟

به آسمان سراسر ستاره دل خوش کرد

از التهاب نفس‌ های عاشقانه گذشت؟!

به خواب پر زده از چشم عاشقان سوگند

نمی توان ز خیال تو خودسرانه گذشت

اگر چه عشق مرا هیچ‌کس نخواهد داشت

ولی چه سود که باید از این فسانه گذشت...


سمانه گودرزی



* می دانم

  پشت هر لبخندت

  زخمی به دردهایم می زنی

  و این که چه قدر دوستت دارم

  هیچ فرقی برایت ندارد


  و زنی که شکسته تر از قبل

  دنبال تکه های بودنش در تو  می گردد

  چیزی به خرد شدنش نمانده است ...

  منیره حسینی


** من بمانم یا که نه ؟! تکلیف را معلوم کن

    نیست دیگر بیش از این وقت درنگ دیگری

    اصغر عظیمی مهر

Sonnet 89

می خواستم خراب نگاهش شوم، نشد

بیچاره ی دو چشم سیاهش شوم، نشد

می خواستم که در دل شب ها ستاره ای

چرخان به گرد صورت ماهـش شوم، نشـد

می خواستم که وقت هم آغوش او شدن

حتی فـدای حـس گنـاهش شـوم، نشـد

می خواستم دریچه ی پـژواک خنـده اش

یـا آیـنـه ی مقـابـل آهـش شـوم، نشـد

گفتم به خود که همـدم تنهایی اش شوم

بی چشمداشت،پشت و پناهش شوم، نشد

می خواستـم که حادثـه بـاشـم بـرای او

شیرین و تلخ قصه ی راهش شوم، نشد

می خواستـم به شیوه ی ایـثـار و معجـزه

قبـلـه برای قـلـب و نگـاهش شـوم، نشـد

گفتم به خود "همیشه" ی او می شوم ولی

حتی نشد که "گاه به گاهش" شوم، نشد!



* بیستون کنده شد و عشق به جایی نرسید

  دیگر از تیشه ی فرهاد بـدم می آید ... !!!


** تو نمیخواهی عزیزت بشوم زور که نیست ...

    یا نگاهم بکند چشم تو...مجبور که نیست ...

Sonnet 88

هـرگز به مـن نمی خورد این اتـهامـها

بی شک به دست باد شکستند جامها

وقتـی که یک ستـاره نـدارم چـه فایـده

هر شـب بجـای مـاه بـیـایـد به بـامـها

قـلـب به خون تپـیـده مـا را حـلال کرد

می خواست اجتنـاب کنـد از حـرامـها

شـعرم حـرام شد که به پای تـو ریختم

مانده است ننـگ عشـق برایم به نامـها

این قهوه های تلخ کسی را نمی کشند

از بـس که زهـر نـاب چشیـدنـد کامـها!

گفتند او هنوز به عشق (تـو) مبتلاست!

اصـلا به مـن نمی خورد ایـن اتـهامـها!


نغمه مستشار نظامی



* من ، تو ، ما نمی شویم

  این وصله ها

  به من

  به تو

  نمی چسبد !

  اعظم اکبری


** نمی رسـند به هـم دسـت اشتیـاق تـو و مـن

    که تو همیشه همانی ، که من همیشه همینم

    محمد علی بهمنی 


*** میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق

      تـرک کـام خود گرفتـم تا برآیـد کـام دوسـت

      حافظ