دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 103

اشک بر گونـه و لبخنـد زدن آسان است

سخن خوب و خوشایند زدن آسان است

فـکـر می کـرد اگـر بـشـکـنـد و بـرگـردد

بـسـتـن زخـم و پـیـونـد زدن آسـان است

سنگ باشی هنری نیست که با سنگدلی

تـکـیـه بـر قـامـت الـونـد زدن آسـان است

کم کم از قربت این فاصلـه ها می فهمی

پشت پا بر سر سوگـنـد زدن آسـان است

دل نـگـه دار کـه در مـعـرکـه ی ایـن بـازار

حـرمـت خـاطـره را گـنـد زدن آسـان است

بـیـن دنــیـای مـجـازی شلـوغ و بـی رحـم

عشـق ورزیـدن و تـرفـنـد زدن آسـان است

 

مرضیه اوجی

 


* ناگهان پرده بر انداخته ای یعنی چه ؟!

  مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه

  زلف در دست صبا ، گوش به فرمان رقیب

  این چنین با همه در ساخته ای یعنی چه

  شاه خوبانی و منظور گدایان شده ای

  قدر این مرتبه نشناخته ای یعنی چه ؟!

  نه سر زلف خود اول تو به دستم دادی

  بازم از پای در انداخته ای یعنی چه

  هرکس از مهره ی مهر تو به نقشی مشغول

  عاقبت با همه کج باخته ای یعنی چه

  حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار

  خانه از غیر نپرداخته ای یعنی چه ؟!

  حافظ

 

** پرده برانداختنت از دو رویی بهتر است

    اما آشکار کردنش هم نه از قبحش می کاهد و

    نه جبرانش می کند ...

   - کی دهد در جلوه گاه دوست عاشق راه غیر

   دم مزن از عشق اگر ره می دهی بر دیده خواب

   وحشی

 

Sonnet 88

هـرگز به مـن نمی خورد این اتـهامـها

بی شک به دست باد شکستند جامها

وقتـی که یک ستـاره نـدارم چـه فایـده

هر شـب بجـای مـاه بـیـایـد به بـامـها

قـلـب به خون تپـیـده مـا را حـلال کرد

می خواست اجتنـاب کنـد از حـرامـها

شـعرم حـرام شد که به پای تـو ریختم

مانده است ننـگ عشـق برایم به نامـها

این قهوه های تلخ کسی را نمی کشند

از بـس که زهـر نـاب چشیـدنـد کامـها!

گفتند او هنوز به عشق (تـو) مبتلاست!

اصـلا به مـن نمی خورد ایـن اتـهامـها!


نغمه مستشار نظامی



* من ، تو ، ما نمی شویم

  این وصله ها

  به من

  به تو

  نمی چسبد !

  اعظم اکبری


** نمی رسـند به هـم دسـت اشتیـاق تـو و مـن

    که تو همیشه همانی ، که من همیشه همینم

    محمد علی بهمنی 


*** میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق

      تـرک کـام خود گرفتـم تا برآیـد کـام دوسـت

      حافظ