دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 255

چه جمله ای که مکان و زمان نمی خواهد

به هر زبان که بگویی... زبان نمی خواهد

چه جمله ایست که از تو برای اثباتش

به جز دو چشم دلیل و نشان نمی خواهد

چه جمله ایست که وقتی شنیدم از دهنت

دلم به جز دل تو همزبان نمی خواهد

ستاره ها همه دور مدارشان باشند

تو ماه من شده ای! کهکشان نمی خواهد

تو ماه من ، پر پرواز من شدی با تو

پر از پرنده شدن آسمان نمی خواهد

نگاه کن! قلمم مثل چشم تو شده است

برای گفتن حرفش دهان نمی خواهد

حدیث ما همه در جمله ای خلاصه شده

که ( دوستت دارم) داستان نمی خواهد!

که (دوستت دارم) یعنی که (دوستت دارم)

که (دوستت دارم) امتحان نمی خواهد


نغمه مستشار نظامی

Sonnet 113

حزن صدایت سوختن را ساده تر می کرد

دل را بـرای عاشقـی آمـاده تـر می کـرد

لحنت پر از آرامشی کمیاب و دور از دست

چشمان سر سخت مرا هم مبتلا می کرد

آسان تر از فکری که پیش از آن غرورم را ...

آهـسـتـه آسـان گیـرتـر افـتـاده تر می کرد

دلـدادگـی هـای هـزاران سـالـه را حتـی

از شعر بیرون می کشید از باده تر می کرد!

یـک بـار دیگـر کـودکـی می کردم و هر روز

ایـن کـودک دلسـاده را دلـداده تـر می کرد

وقتی که می خواندی (سلام ای کهنه عشق من)

بـدجـور لـحـنـت در دل تـنـگـم اثـر می کرد!

بـال و پـر دل را که دنـیـا چـیـده بـود امـا

همراه تو بی بال و بی پر هم سفر می کرد !

بـایـد بـسـوزد تـا غـزل بـاشـد بـسـوزانـد

حزن صدایت سوختـن را ساده تر می کرد ...


نغمه مستشار نظامی



* قلب من از صدای تو چه عاشقانه کوک شد ...

Sonnet 88

هـرگز به مـن نمی خورد این اتـهامـها

بی شک به دست باد شکستند جامها

وقتـی که یک ستـاره نـدارم چـه فایـده

هر شـب بجـای مـاه بـیـایـد به بـامـها

قـلـب به خون تپـیـده مـا را حـلال کرد

می خواست اجتنـاب کنـد از حـرامـها

شـعرم حـرام شد که به پای تـو ریختم

مانده است ننـگ عشـق برایم به نامـها

این قهوه های تلخ کسی را نمی کشند

از بـس که زهـر نـاب چشیـدنـد کامـها!

گفتند او هنوز به عشق (تـو) مبتلاست!

اصـلا به مـن نمی خورد ایـن اتـهامـها!


نغمه مستشار نظامی



* من ، تو ، ما نمی شویم

  این وصله ها

  به من

  به تو

  نمی چسبد !

  اعظم اکبری


** نمی رسـند به هـم دسـت اشتیـاق تـو و مـن

    که تو همیشه همانی ، که من همیشه همینم

    محمد علی بهمنی 


*** میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق

      تـرک کـام خود گرفتـم تا برآیـد کـام دوسـت

      حافظ

Sonnet 72

سکوت می کنی اما خودت که می دانی،برای این زنِ عاشق،صدایِ تو عشق است

صدای تو ، کلمات و حروف،تک تک شان ،قسم به نام لطیف خدای تو عشق است

سکوت می کنی اما هنوز می شنوم ، صدای خنده ی گل را میان لبخندت

همین که گاه نگاهی کنی به من خوب است، هر آنچه واژه بریزم به پای تو (عشق) است

سکوت را بشکن واژه ی سپیدِ صدا، تو را به حرمت آیینه پاس خواهم داشت

سکوت را بشکن با ترنم آواز، نوای روشن و دیر آشنای تو عشق است

بخوان به خاطر بغض شکسته ی قلبم، میان کوچه ی سرسبز باغ های کرج

اگرچه دورم از آن کوچه باغ،ساحل هست،که در کنار تو و پا به پای تو عشق است

بخوان که موج صدای تو را مرور کند، که گوشماهی ها تا ابد طنین باشند

هوای شرجی شبهای کیش می فهمد، برای این دل عاشق هوای تو عشق است

سکوت را بشکن با نگاه پر شورت ، سکوت در غزل چشم مست جایز نیست

نه... هیچ چیز نگو با نگاه می خوانم ، سکوت حرف ندارد ، برای تو عشق است

سکوت حرف بزرگی ست در زمانی که ، زمانه پر شده از حرف های پوشالی

زبان به گفتن آن حرف ها نمی چرخد، سکوت ساده و بی ادعای تو عشق است


نغمه مستشار نظامی



حرفاتو بهم بگو، منو راحت کن

بدجور سکوتِ تو عذابم میده

سنگینی ِ حرفای نگفته ت داره

کابوس به لحظه های خوابم میده


از پشتِ همین سکوت، من می فهمم

دلگیر شدی، به قلب من شک کردی

یک لحظه نگاه کن منو، حرف بزن!

شاید بشه کاری بکنم برگردی


تو ساکتی، این عادتته، می دونم

این بار ولی قفلِ سکوتو بشکن

حرفاتو بهم بگو، منو راحت کن

دیوار سیاهِ روبروتو بشکن


می پرسم ازت دلیل دلتنگیتو

ای کاش بهم بگی چرا رنجیدی

می ترسم از اینکه پیشِ تو بد باشم

ای کاش بشه بگی منو بخشیدی


دلشوره گرفته جونمو، باور کن

هر ثانیه با فکر خودم درگیرم

ای کاش تو حرفِ دلتو می گفتی

من دارم از این بی خبری می میرم


نیلوفر حسین خواه

Sonnet 62

هرگز نخواستم که بگویم تو را چه قدر

عاشق شدم؟ چه وقت؟چگونه؟چرا؟چقدر؟!

هرگز نخواستم که بگویم نگاه تو

از ابتدای ساده این ماجرا چقدر ـ

من را شکست،ساخت،شکست و دوباره ساخت!

من را چرا شکست؟ چرا ساخت؟ یا چقدر...؟

هرگز نخواستم به تو عادت کنم ولی

عادت نبود حسی از آن ابتدا چقدر

مانند پیچکی که بپیچد به روح من

ریشه دواند و سبز شد و ماند تا ... چقدر ـ

 تقدیر را به نفع تو تغییر می دهند

اینجا فرشته ها که بدانی خدا چقدر -

خوبست با تو،با همه بی وفائیت

قلبم گرفته است،نپرس از کجا؟ چقدر؟!

قلبم گرفته است؟سرم گیج می رود

هرگز نخواستم که بدانی تو را چقدر...



نغمه مستشار نظامی



* تا به بلندی فکر می کنم

  پلکم می پرد

  پرت می کند حواسم را به پنجره ات

  که امروز

  عشق

  پشت آن پرده ی ضخیم چه هوس کرده است


 اگر در  را با همین پنجره به رویم بسته باشی

 چه کنم؟


 اگر

 پاگرد خانه ات

 تنها به پشت بام برسد چه؟


 این جا سقوط آزاد است

 .

 .

 .

 .

 چقدر معطلم صدایم کنی!


 « منیره حسینی »