دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 247

شبیه برج میلادی غرورت از کران پیداست

وطول سایه های طعنه ات از آسمان پیداست

شبیه دود مسمومی که شهرم را بغل کرده

و سمّ این محبت بعد در بُعد زمان پیداست

شبیه وصله ناجور در چل تکه ی عمرم

تفاوت های ما از ظاهرت در عکسمان پیداست

شبیه مار معروفی و حوّا بودنم عادیست

گناه ناگزیری خوب من!تاوان آن پیداست

هبوط من سقوط خسته ی این ساده انگاریست

که عشق راستین از بوسه ها وطعمشان پیداست

توساقی بودی و من مست و مومن بر شرابی که...

ندیدم پشتِ بارت شیشهای شوکران پیداست

وحالا من کسی که سایه هم بر دوش او باری ست

وحالا تو غرورت از کران تا بیکران پیداست!

Sonnet 188

دیروز در کنار تو احساس عشق بود

دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود

دستان کوچکت که جنون مرا نوشت

این واژه های غرق به خون مرا نوشت

هرجا که رد پای شما هست می روم

فکری بکن به حال من از دست می روم

قلبم شکسته است و هی سرد می شوم

بگذار بشکند عوضش مرد می شوم

دستان خسته ام به شقایق نمی رسد

فریاد من به گوش خلایق نمی رسد

این دست ها همیشه پر از بوی یاس نیست

یا مثل چشم های شما با کلاس نیست

این رسم زندگی ست بزرگ و بزرگ تر

هر چه بزرگ تر و سپس هرچه گرگ تر

بین خودم و آینه دیوار می کشم

هرشب که پشت پنجره سیگار می کشم

شاید هنوز فرصت عصیان و مرگ هست

در ذهن ابرهای درونم تگرگ هست

آقای دشت های قشنگی که سوختی

عشق مرا به رهگذران می فروختی

چشمانتان پر از هیجان نیست نازنین

این دست ها همیشه جوان نیست نازنین

شاید کسی که بین غزل های من گم است

در فصل های زندگی ام فصل پنجم است

یا نه درست مثل خودم لاابالی است

از مردمان غمزدهء این حوالی است

حالا ببین علیه خودم غرق می شوم

در منتها الیه خودم غرق می شوم

دلشوره های سرخ دلم ناتمام ماند

احساس می کنم غزلم ناتمام ماند

Sonnet 184

حرفی بزن ، بگو ، بگو دوست داری ام

با این سکوت ، دل نگران می گذاری ام

پاسخ بده پیام مرا حال من بد است

چیزی بگو که از نگرانی در آری ام

دریای من! اگرچه به پایت نمی رسم

اما هنوز رودم و سوی تو جاری ام

من سالهاست ابری ام ای نوبهار من

کی جلوه می کنی به دلم تا بباری ام

گاهی چنان بدم که ببینی اگر مرا *

دارم یقین به خاطره ها می سپاری ام

Sonnet 180

می خواهمت مثل غزل در شعرهایم

مثل شکوهی بی بدل در شعرهایم

سهمی ندارم از لبانت گرچه بی شک

شیرین تری از هر عسل در شعرهایم

وقتی که می خندی حواسم نیست آقا

می آورم ضرب المثل در شعرهایم

هر چند مال من نباشی با دلی تنگ

می گیرمت هر شب بغل در شعرهایم

در کوچه ها رقصیدن چشمت که رویاست

یک شب بیا پای عمل در شعرهایم

در این نبودن های تکراری اسیرم

باید بیابم راه حل در شعرهایم

کاری کنم ،کاری که باشی دلبر من

یک عمر بی جنگ وجدل در شعرهایم

دیشب به خوابم آمدی وقول دادی

بامن بمانی ، لااقل در شعرهایم

Sonnet 164

تـوبـه کردم کـه تــو را خـاک کـنـم صـدها بـار

توبه ی گرگ که عاشق شده مرگ است انگار

شـاه بـیــت غــزلــم بـاز چـه در سـر داری؟

دسـت از وسـوسـه ی شـور شـرورم بـردار

نغمـه ای در سر پر شور و شرم می خواند

باخـت ایـمـان تـو بر وسوسه در این پـیـکـار

ماه افسـونـگـر افسانـه ی من می بـیـنـی

شـب دراز اسـت و قلنـدر به هوایـت بـیـدار

فــتــنــه و مـیــل گـنــاه ازلـی آدم بـاش

باز هم سیـب هوس را تـو به دستم بسپـار

کوس رسـوا شـدنـم را همه در شهـر زدنـد

کـوس دلــدادن دلــبــاخــتــه ای بـر دلــدار

آتـش و عشـق و غـزل راز نمی پـوشـانـنـد

آتش از دود ، تـو در چشم ، غـزل با خودکار


؟؟؟