دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 272

به دلم گفته ام ای ساده فراموشش کن

تا کجا چشم به این جاده فراموشش کن

دست بردار از او خاطره بازی کافیست

فکر کن گل نفرستاده فراموشش کن

آن نگاهی که دم آخر از او جا مانده

پیش او برده و پس داده فراموشش کن

مردمان نگهش قله نشینند هنوز

دل که دره نیفتاده فراموشش کن

گفتم این تکه غزل را بفرستم نزدت

دل ولی گفت مشو ساده فراموشش کن

به شما بر نخورد حال غزل بود وگذشت

اتفاقیست که افتاده فراموشش کن


فاطمه کریم زاده

Sonnet 271

تقصیر ماهی هاست یا دستان لیز من؟

از دست من سر خورده دستانت عزیز من

کی پاک کردی خنده را از صورت خیسم؟

کی چیده شد انگشت تو از بافه ی گیسم؟

در چشم های میشی ات گرگی کمین دارد

این چشم ها دیگر برای من نمی بارد

می خواستم با آفتابم مهربان باشی

باران که زد در قصه ام رنگین کمان باشی

قسمت نشد توی نگاهت آسمان گردی

من ماهیت بودم، مرا با چی عوض کردی؟

دیشب خودم دیدم در آغوش تو می خندید

جادوگر پیری که لبخند مرا دزدید

وقتی میان موج ها، تنهاست لبخندم

دیگر به دریای نگاهت دل نمی بندم

حالا که تو از دست هق هق ها گریزانی

می دانم اینجا پیش چشم من نمی مانی

هرچند دستت تا ابد بوی مرا دارد

انگشت هایت جای دیگر بذر می کارد

بر دست تو جامانده از من چندتا پولک

گم می شود توی دلت این ماهی کوچک


نیلوفر عاکفیان

Sonnet 270

حس ما را کسی نمی فهمد ؛ هر دو به اشتباه افتادیم

یا خدا اشتباه می کرده . . . یا که در این گناه افتادیم

عشق یعنی تو مال او باشی...ومن اینجا به اسم پوچ کسی !

خاطراتی همیشه دوراز هم؛عشق یعنی که تو؛به من نرسی !

لذت انگیز نیست باور کن ، دارم از زندگیم می پاشم

چشم هایم همیشه می پرسند : تا چه روزی بدون تو باشم

بی تو هرگز نمی شود تکرار ؛ لذت بوسه های پنهانی

در همان لحظه ها که می گفتی ؛ پای حرفت همیشه می مانی

من تورا قدرعشق می خواهم،باورش هم برای من سخت است

نه!تصورنمی کنم هرگز،چشم هایی به جای من! سخت است

قول دادی مراقبم باشی ، در همان روزهای بارانی

سرد سردم شده ! تو را دیدم ! تو که با او در این خیابانی

گفتی از اشتباه می ترسی ! روی قولت نمی شود باشی

منکه لبخند می زدم به تو اشک هایی شبیه نقاشی-

رنگ می بازم و نمی فهمی . . . دارم از التهاب می میرم

توی بغضی غریب واماندم : نکنی انتخاب می میرم

آه یادم نبود می ترسی !!! مردم از اشتباه می خندند

مردمانی که توی این شهرند : داستان مرا نمی فهمند

تو هُل ام داده ایی به سمت خودم!من برایت از عشق می گفتم

گر چه از زندگیم می پاشم ؛ باشد از چشم هات می افتم

باشد... اما؛ توهم همیشه بخند!خنده به چشم هات می آید

یاد من را همیشه پنهان کن ؛ که زنی هم بدون تو شــــــــــاید . . .


بهار حق شناس

Sonnet 269

پشت لبخند های پنهانی ؛ با نگاهت همیشه در گیرم

مطمئنم بدون چشم تو ؛شک ندارم که بی تو می میرم

من برات از فروغ میخواندم ؛وتو هی شاملو میخواندی

پای این زورق طلایی کاش؛در کنارم همیشه می ماندی!

چند بطری کنار دست من ؛مثل لبخند آخرت گم شد

یاد لبخند هات مستم کرد، مثل این لحظه ها توهم شد

باز لبخند می زنی و دلم؛ در هوای تو باز میمیرد

خواب دیدم شبیه واقعیت؛ که کسی... با تو دست میگیرد...

حلقه ی تو درون دست او؛این حقیقت همیشه سنگین است

به تظاهر کنار او هستی ...و ته مشکلات من این است

من برات اعتراف خواهم کرد؛ که چراهی سیاه می پوشم؛

تا تو در لحظه های او هستی؛ به عزاداری تو میکوشم

پشت یک درد مشترک بی هم ؛مثل موجی همیشه بی ساحل!

بعد این لحظه ها جسارت کن؛ پای عمری که میشود باطل!

دست هایم چقدر تنهایند ؛دستهایم چقدر محتاج اند

ریشه ی زندگی یمان بی هم ؛به بلندای هیبت کاج اند!...


بهار حق شناس

Sonnet 268

آغوش من دروازه های تخت جمشید است

می خواستـم تــو پـادشـاه کـشـورم باشی

آتش کشیدی پایتــخت شــور و شعــــرم را

افسوس که می خواستی اسکندرم باشی

این روزها حتی شبیـه سایه ات هم نیست

مردی کــه یک شب بهترین تعبیر خوابم بود

مردی که با آن جذبـه ی چشمِ رضاخانیش

یک روز تـنـهـــا عـلـت کـشـف حجـابــم بود

در  بـازوانـت  قـتـلــگـاه  کـوچـکـــی  داری

لـبـخـنـد غـارت می کـنـد آن اخــم تاتاریت

بـر  بـاد  دادی  سـرزمـیـن  اعـتـمــادم  را

با ترکمـنـچـــای خـیــانــت های قاجاریـت

در شهـــرهای مرزی پیراهنـم جنـگ است

جغرافیای شانـه هایت تکـیـه گاهم نیست

دارم  تـحـصـن می کـنـم بـا شـعــر بـر لـبـهــات

هر چند شرطی بر لب مشروطه خواهم نیست

مـن قـرنـهــا مـعـشـوقـه ی تـاریـخـی ات بـودم

دیـگـر بـرای یـک شـروع تـازه فــرصــت نیسـت

مـن دوسـتــت دارم ... بـغـل کــن گریـه هایم را

لـعـنـت به تاریخی که حتی درس عـبـرت نیست


رویا ابراهیمی