دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 269

پشت لبخند های پنهانی ؛ با نگاهت همیشه در گیرم

مطمئنم بدون چشم تو ؛شک ندارم که بی تو می میرم

من برات از فروغ میخواندم ؛وتو هی شاملو میخواندی

پای این زورق طلایی کاش؛در کنارم همیشه می ماندی!

چند بطری کنار دست من ؛مثل لبخند آخرت گم شد

یاد لبخند هات مستم کرد، مثل این لحظه ها توهم شد

باز لبخند می زنی و دلم؛ در هوای تو باز میمیرد

خواب دیدم شبیه واقعیت؛ که کسی... با تو دست میگیرد...

حلقه ی تو درون دست او؛این حقیقت همیشه سنگین است

به تظاهر کنار او هستی ...و ته مشکلات من این است

من برات اعتراف خواهم کرد؛ که چراهی سیاه می پوشم؛

تا تو در لحظه های او هستی؛ به عزاداری تو میکوشم

پشت یک درد مشترک بی هم ؛مثل موجی همیشه بی ساحل!

بعد این لحظه ها جسارت کن؛ پای عمری که میشود باطل!

دست هایم چقدر تنهایند ؛دستهایم چقدر محتاج اند

ریشه ی زندگی یمان بی هم ؛به بلندای هیبت کاج اند!...


بهار حق شناس

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد