دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 305

پریدی از من و رفتی به آشیانه ی کی؟

بگو کجایی و نوک میزنی به دانه ی کی؟

هوای گریه که تنگ غروب زد به سرت

پناه میبری از غصه ها به شانه ی کی؟

شبی که غمزده باشی تو را بخنداند

ادای مسخره و رقص ناشیانه ی کی؟

اگر شبی هوس یک هوای تازه کنی

فرار میکنی از خانه با بهانه ی کی؟

تو مست میشوی از بوی بوسه ی چه کسی؟

تو دلخوشی به غزلهای عاشقانه ی کی؟

اگر کمی نگرانم فقط به خاطر این

که نیمه شب نرساند تو را به خانه یکی!

 

مهدی فرجی

Sonnet 276

من و تو دور شدیم اینقدر چرا از هم؟

غریبه با هم، دشمن به هم، جدا از هم

اگر به هم نرسیدیم بی خیال شدیم

ولی جدا که نکردیم راه را از هم

که برنگردی و دیگر نگاه هم نکنی

بپاشی اول بازی زمینه را از هم

تمام اینهمه مثل کلاف سر در گم

ولی به سادگی قهر بچه ها از هم

تو هم شکسته ای و مثل من پر از زخمی

چه شد، من و تو به هم خورده ایم یا از هم...؟

اگر قبول نداری نگاه کن به عقب

جدا نشد جایی رد پای ما از هم؟

چه در میانه ی این راه اتفاق افتاد

فرار کرد خطوط دو ردّ پا از هم

چقدر فاصله داریم ما دو تا با هم

چقدر فاصله داریم ما دو تا از هم


مهدی فرجی

Sonnet 224

عمری مرا به حسرت دیدن گذاشتی

بین رسیدن و نرسیدن گذاشتی

یک آسمان پرندگی ام دادی و مرا

در تنگنای "از تو پریدن" گذاشتی

وقتی که آب و دانه برایم نریختی

وقتی کلید در قفس من گذاشتی

امروز از همیشه پشیمان تر آمدی

دنبال من بنای دویدن گذاشتی

من نیستم ...نگاه کن این باغ سوخت

تاوان آتشی ست که روشن گذاشتی!!!

گیرم هنوز تشنه ی حرف تو ام ولی

گوشی مگر برای شنیدن گذاشتی؟

آلوچه های چشم تو مثل گذشته اند

اما برای من دل چیدن گذاشتی؟؟

حالا برو! برو که تو این نان تلخ را

در سفره ای به سادگی من گذاشتی


مهدی فرجی

Sonnet 167

قد می کشم که باد شوی، پـرپـرم کنی

بـوبـو و بـرگ بـرگ فـراوان تـرم کنی

سوسو زدی و مـن بـه هـوای تــو آمدم

پس حقـم این نـبـود که خاکستـرم کنی

خوش می گذشت شاخه؛ رسیدم، که رد شدی

تا یـک دهـن بـچـیـنـی ام و نـوبـرم کنی

از اوج سـبـزه های بـلـنـد آمـدم کـه تـو

بـا زردهـای ریـخـتـه هـم بـسـتـرم کنی

تن داده ام که رقص سرانگشت های تو

بـنـدم کـنـد عـروسک بـازیـگـرم کنی

تکرار کردم آنچه تو می خواستی و ... آه

غافـل شدم از اینکه کـس دیگـرم کنی

من یک حقـیـقـتـم اگر از من گـذر کنی

من یـک دروغ مـحـضـم اگـر بـاورم کنی

چیـزی نـمـانـده از مـن ِ آن روزهای من

گـل داده ام که بـاد شوی پـرپـرم کنی

 

مهدی فرجی



* تب می کنم از عشق تو و داغ می شوم

  یخ می زنی ، دوبـاره مـرا سرد می کنی!

  مجبـورم اعـتـراف کـنـی عـاشقـم شدی!

  من دلخـوشـم فقط به خـیـالات بیخـودی!

  امـا تـو می روی که بـریـزی بـه هـم مـرا!

  دیـدار آخـر اسـت... بـیـا دسـت کـم مـرا...

  پرتو پاژنگ

Sonnet 115

عـمـری مـواظـبـم کـه مـبـادا خطـا کنـم

تـیـری که بـر هـدف ننشـیـنـد رهـا کنـم

دوری کن از نگاه من این عشق مسری است

شـایـد تـو را بـه درد خودم مـبـتـلا کنـم

آغـوش توسـت،خانه ی موروثی ام ولی

کـو آن جسـارتـی که چنیـن ادعـا کنـم

هر چند ناشـیـانـه فقـط دست و پا زدم

می خواستم که در دل دریـا شنـا کنـم

می گیـرمـت نهنـگ مـن از دست آبـها

تـا بـرتـری بـه کـشـور صـیـاد هـا کنـم


اعظم سعادتمند



* عاشق نمی شوی، سرِ این شرط بسته ام

  نـه... حاضـرم بـبـازم و مـال خـودم شـوی

  مهدی فرجی