تـیـری که بـر هـدف ننشـیـنـد رهـا کنـم
دوری کن از نگاه من این عشق مسری است
شـایـد تـو را بـه درد خودم مـبـتـلا کنـم
آغـوش توسـت،خانه ی موروثی ام ولی
کـو آن جسـارتـی که چنیـن ادعـا کنـم
هر چند ناشـیـانـه فقـط دست و پا زدم
می خواستم که در دل دریـا شنـا کنـم
می گیـرمـت نهنـگ مـن از دست آبـها
تـا بـرتـری بـه کـشـور صـیـاد هـا کنـم
اعظم سعادتمند
نـه... حاضـرم بـبـازم و مـال خـودم شـوی
مهدی فرجی