دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 205

گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟

شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟

پر می‌زند دلم به هوای غزل، ولی

گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را

چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

تقویم چارفصل دلم را ورق زدم

آن برگ‌های سبز سرآغاز سال کو؟

رفتیم و پرسش دل ما بی‌جواب ماند

حال سؤال و حوصله‌‌ی قیل و قال کو؟


حسین منزوی

Sonnet 156

زخمی به من زدی که دلم خون چکان شده است

خون مـثـل آب از سـر زخـمـم روان شـده است

چون یــار تــازه ، گـرچـه هـواخـواه تـــوسـت جـان

چون خصم کهنه ، با تـو ، دلم سرگران شده است

بـیـهــوده نـیـسـت ، خـاطـر یـکــه شـنــاس مــن

بـا بــودن تــو ، مـلـتـفــت دیـگـران شـده اسـت

شش فصل قصـه ی مـن و تـو ، عشـق بود ، اگر

سـرسـام ، فصل هفـتـم این داستـان شده است

بـا مـا چـه رفـتـه اسـت کـه خـورشـیـد مـهـرمـان

در زیــر ابــرهـای کــدورت ، نــهــان شـده اسـت؟

بـا مـا چــه رفـتــه اسـت کـه نـاگــاه ، از دو سـو

گل گـفـتـن و شنیـدنـمان ، بی زبـان شده است؟

بـر مــا چـه آمــده اسـت ، کـه نــاگــاه جـامـمـان

جـای شـکـر دوبـاره پـر از شـوکــران شده است؟

چـیـزی کـه دوسـت خـواسـت نـدانـم چـرا نـشـد؟

دانم همان که دشمنمان خواست ، آن شده است

در چـلـه شـکـفـتــگی خـویــش ، بـاغـمـان

پـژمــرده ی طـلـسـم کـدامـیـن خــزان شده است

زخـمـی زدی عـمــیــق تـر از انــزوا ، بـه مـن

بـیـهـوده نـیـسـت "مـنـزوی" ات نـاتـوان شده است


حسین منزوی



* این دسـت آخـر است که مـن پـات مـانـده ام

  ایـن طــور پــای تــک تــک حــرفــات مـانـده ام ...

  نیلوفر عاکفبان

Sonnet 155

گـرچـه بـا ایـن شـیـوه جـای آشتـی نـگـذاشـتـی

دوسـتـت دارم به صلـح و جـنـگ و قـهـر و آشتـی

فـاصــلــه از هــر گــره کـوتــاه خـواهــد شـد اگــر

قـهــر هـم بـا تــو خـوش است امـا بـرای آشـتـی

با کـه خواهی باز کرد این در که بر من بستـه ای؟

بر که خواهی بست دل را ، چون ز من برداشتی؟

تـو همـان بـودی که می پنداشتم ، می خواستم

گـرچـه شـایـد مـن نـبـودم آن که می پـنـداشتـی

آه می بـخـشـی کـه چـنـدی در گـمـانـت داشـتـم

من نـبـودم آن که چـشـم دل بـه راهـش داشـتـی

مـن بــدم امـا تــو آری خـرمـنــت طـوفــان مــبــاد

کاشکـی زان بـاد بــدبــیــنـــی که در خود کاشتی

کـوه واری بــایــد اکـنــون بـوده بـاشـد در دلــت

بـس که غـم بـر رنـج و حسـرت بر ملال انباشتـی

بس که چشمـانـت فـریـبـت داد و ، وهـمـت راه زد

بـلـکـه گاهی چشمـه ای را هـم سـراب انگاشتـی

قبله دیگر کن ، گشایش شاید از این سوست:عشق!

ای که جـز نــفــرت نـمـاز دیـگــری نـگـذاشـتـی


حسین منزوی



* دلم شکسته است

  و هر چه می گردم

  تکه هایش جور نمی شود

  مگر می شود به یک عاشق

  وصله های ناجور چسباند؟

  منیره حسینی


** ببیـن به جز تـو که پامـال دره ات شده ام

    کـدام قـلـه نـشـیــن را نـکـرده ام پــامــال

    محمد علی بهمنی

Sonnet 73

برای عشق تو باید چه کار می کردم

چگونه باز دلت را شکار می کردم

چگونه از تب سرد نگاه گیرایت

به کنج سرد غرورم فرار می کردم

اگر خدا نفس ات را به روح من می داد

تمام سال، هوا را بهار می کردم

چه می شد آه، همان شب، یواشکی خود را

درون پیرهن ات استتار می کردم

تپش تپش ضربان دل ات به من می خورد

کنار تو به خودم افتخار می کردم

اگر که شعر، مجال نفس کشیدن داشت

تو را برای ابد، ماندگار می کردم


مرضیه خدیر



الا که از همگانت عزیزتر دارم

شکسته باد دلم، گر دل از تو بردارم

اگر چه دشمن جان منی، نمی دانم

چرا ز دوست ترت نیز، دوست تر دارم

بورز عشق و تحاشی مکن که با خبری

تو نیز از دل من ، کز دلت خبر دارم

قسم به چشم تو، که کور باد چشمانم

اگر به غیر تو با دیگری نظر دارم

کدام دلبری؟ آخر به سینه، غیر دلی

که برده ای تو؟ دل دیگری مگر دارم؟

برای آمدنم آن چه دیگران دانند

بهانه ای است که من مقصدی دگر دارم

دلم به سوی تو پر می زند که می آیم

به شوق توست که آهنگ این سفر دارم

اگر به عشق هواداری ام کنی وقت است

که صبر کرده ام و نوبت ظفر دارم


حسین منزوی

Sonnet 49

به جز غم ِ تو! که با جان ِ من هم آغوشست

مرا صدای تو هر صبح و شام در گوشست

چراغ خانه ی چشم منی نمـــی دانــی!

که بی تو چشم منو صحن خانه خاموشست!

قسم به زلف سیاهت چنان پریشانم

که هر چه غیر تو از خاطرم فراموشست!

ز چشمم ای گل ِ مهتاب خفته در پس ِ ابر

چو ماه رفتی و شبهای من سیه پوش است!

هزار شکر که گر غایــبی ز دیده ی ما

غم ِ فراق ِ تو با اشک من هم آغوشست!

پرنده ای که غزل خوان ِ باغ بود،پرید!

کنون ز داغ غمش باغ ِ سینه گل جوشست


مهدی سهیلی



* روح مرا به روح تو نزدیک میکند

 حتی اگر صدای تو از دور بگذرد

حسین منزوی