شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟
پر میزند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟
گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟
تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبز سرآغاز سال کو؟
رفتیم و پرسش دل ما بیجواب ماند
حال سؤال و حوصلهی قیل و قال کو؟
حسین منزوی
خون مـثـل آب از سـر زخـمـم روان شـده است
چون یــار تــازه ، گـرچـه هـواخـواه تـــوسـت جـان
چون خصم کهنه ، با تـو ، دلم سرگران شده است
بـیـهــوده نـیـسـت ، خـاطـر یـکــه شـنــاس مــن
بـا بــودن تــو ، مـلـتـفــت دیـگـران شـده اسـت
شش فصل قصـه ی مـن و تـو ، عشـق بود ، اگر
سـرسـام ، فصل هفـتـم این داستـان شده است
بـا مـا چـه رفـتـه اسـت کـه خـورشـیـد مـهـرمـان
در زیــر ابــرهـای کــدورت ، نــهــان شـده اسـت؟
بـا مـا چــه رفـتــه اسـت کـه نـاگــاه ، از دو سـو
گل گـفـتـن و شنیـدنـمان ، بی زبـان شده است؟
بـر مــا چـه آمــده اسـت ، کـه نــاگــاه جـامـمـان
جـای شـکـر دوبـاره پـر از شـوکــران شده است؟
چـیـزی کـه دوسـت خـواسـت نـدانـم چـرا نـشـد؟
دانم همان که دشمنمان خواست ، آن شده است
در چـلـه شـکـفـتــگی خـویــش ، بـاغـمـان
پـژمــرده ی طـلـسـم کـدامـیـن خــزان شده است
زخـمـی زدی عـمــیــق تـر از انــزوا ، بـه مـن
بـیـهـوده نـیـسـت "مـنـزوی" ات نـاتـوان شده است
حسین منزوی
ایـن طــور پــای تــک تــک حــرفــات مـانـده ام ...
نیلوفر عاکفبان
دوسـتـت دارم به صلـح و جـنـگ و قـهـر و آشتـی
فـاصــلــه از هــر گــره کـوتــاه خـواهــد شـد اگــر
قـهــر هـم بـا تــو خـوش است امـا بـرای آشـتـی
با کـه خواهی باز کرد این در که بر من بستـه ای؟
بر که خواهی بست دل را ، چون ز من برداشتی؟
تـو همـان بـودی که می پنداشتم ، می خواستم
گـرچـه شـایـد مـن نـبـودم آن که می پـنـداشتـی
آه می بـخـشـی کـه چـنـدی در گـمـانـت داشـتـم
من نـبـودم آن که چـشـم دل بـه راهـش داشـتـی
مـن بــدم امـا تــو آری خـرمـنــت طـوفــان مــبــاد
کاشکـی زان بـاد بــدبــیــنـــی که در خود کاشتی
کـوه واری بــایــد اکـنــون بـوده بـاشـد در دلــت
بـس که غـم بـر رنـج و حسـرت بر ملال انباشتـی
بس که چشمـانـت فـریـبـت داد و ، وهـمـت راه زد
بـلـکـه گاهی چشمـه ای را هـم سـراب انگاشتـی
قبله دیگر کن ، گشایش شاید از این سوست:عشق!
ای که جـز نــفــرت نـمـاز دیـگــری نـگـذاشـتـی
حسین منزوی
و هر چه می گردم
تکه هایش جور نمی شود
مگر می شود به یک عاشق
وصله های ناجور چسباند؟
منیره حسینی
** ببیـن به جز تـو که پامـال دره ات شده ام
کـدام قـلـه نـشـیــن را نـکـرده ام پــامــال
محمد علی بهمنی
چگونه باز دلت را شکار می کردم
چگونه از تب سرد نگاه گیرایت
به کنج سرد غرورم فرار می کردم
اگر خدا نفس ات را به روح من می داد
تمام سال، هوا را بهار می کردم
چه می شد آه، همان شب، یواشکی خود را
درون پیرهن ات استتار می کردم
تپش تپش ضربان دل ات به من می خورد
کنار تو به خودم افتخار می کردم
اگر که شعر، مجال نفس کشیدن داشت
تو را برای ابد، ماندگار می کردم
مرضیه خدیر
شکسته باد دلم، گر دل از تو بردارم
اگر چه دشمن جان منی، نمی دانم
چرا ز دوست ترت نیز، دوست تر دارم
بورز عشق و تحاشی مکن که با خبری
تو نیز از دل من ، کز دلت خبر دارم
قسم به چشم تو، که کور باد چشمانم
اگر به غیر تو با دیگری نظر دارم
کدام دلبری؟ آخر به سینه، غیر دلی
که برده ای تو؟ دل دیگری مگر دارم؟
برای آمدنم آن چه دیگران دانند
بهانه ای است که من مقصدی دگر دارم
دلم به سوی تو پر می زند که می آیم
به شوق توست که آهنگ این سفر دارم
اگر به عشق هواداری ام کنی وقت است
که صبر کرده ام و نوبت ظفر دارم
حسین منزوی
مهدی سهیلی
* روح مرا به روح تو نزدیک میکند
حتی اگر صدای تو از دور بگذرد
حسین منزوی