دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 73

برای عشق تو باید چه کار می کردم

چگونه باز دلت را شکار می کردم

چگونه از تب سرد نگاه گیرایت

به کنج سرد غرورم فرار می کردم

اگر خدا نفس ات را به روح من می داد

تمام سال، هوا را بهار می کردم

چه می شد آه، همان شب، یواشکی خود را

درون پیرهن ات استتار می کردم

تپش تپش ضربان دل ات به من می خورد

کنار تو به خودم افتخار می کردم

اگر که شعر، مجال نفس کشیدن داشت

تو را برای ابد، ماندگار می کردم


مرضیه خدیر



الا که از همگانت عزیزتر دارم

شکسته باد دلم، گر دل از تو بردارم

اگر چه دشمن جان منی، نمی دانم

چرا ز دوست ترت نیز، دوست تر دارم

بورز عشق و تحاشی مکن که با خبری

تو نیز از دل من ، کز دلت خبر دارم

قسم به چشم تو، که کور باد چشمانم

اگر به غیر تو با دیگری نظر دارم

کدام دلبری؟ آخر به سینه، غیر دلی

که برده ای تو؟ دل دیگری مگر دارم؟

برای آمدنم آن چه دیگران دانند

بهانه ای است که من مقصدی دگر دارم

دلم به سوی تو پر می زند که می آیم

به شوق توست که آهنگ این سفر دارم

اگر به عشق هواداری ام کنی وقت است

که صبر کرده ام و نوبت ظفر دارم


حسین منزوی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد