دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 264

با تو هستم ای دل تنها جوابم را بده

خوب فهمیدی سوالم را ، جوابم را بده

هر چه می گویی برای من معما می شود

یا نزن این حرف ها را ، یا جوابم را بده

بین این مردم که فریاد محبت می زنند

داد من هم می رسد آیا؟ جوابم را بده

گفته بودی من دلم سنگ است ز اینجا می روم

حاضرم ترکم کنی اما جوابم را بده

شعر می گویم پر از احساسم آیا می شود

تکه ای از سنگ باشم ها ؟جوابم را بده

خسته ای خیلی و خواهش می کنی ساکت شوم

شب بخیر امشب ، ولی فردا جوابم را بده


نجمه زارع

Sonnet 263

از تو همین که می شوم آزرده بیشتر

می بینم عشق ، دل ز دلم برده بیشتر

تنها تویی که می کشی ام سمت زندگی

من نیستم بدون تو یک مرده بیشتر

آه از غم آه صبر ِ مرا کاشکی خدا

می کرد در فراق تو یک خرده بیشتر

تو آفتاب چشم منی تا نیامدی

من می شوم بدون تو پژمرده بیشتر

ای تو که هرچه می روم انگار می شوی

از هر چه بی نهایت نشمرده بیشتر

بیچاره من که از همه عاشقان شهر

کار دلم همیشه گره خورده بیشتر


نجمه زارع

Sonnet 191

وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست

عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست

ناگهان- دریا! -تو را دیدم حواسم پرت شد

کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست

در دلم فریاد زد فرهـــاد و کوهستان شنید

هی صدا در کوه، هی “من عاشقت هستم” شکست

بعد ِ تو آیینه های شعر، سنگم می زدند

دل به هر آیینه، هر آیینه ای بستم شکست

عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد

قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست

وقتی از چشم تو افتادم نمی دانم چه شد

پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست


نجمه زارع

Sonnet 124

خـبـر بـه دورتـریـن نـقـطـه ی جـهـان بـرسـد

نخواست او به مـن خستـه بی گمـان برسـد

شکنجه بیشتـر از این که پیـش چشم خودت

کسی که سهـم تـو باشد به دیگـران برسـد؟

چه می کنی اگر او را که خواستی یک عمـر

بـه راحـتـی کـسـی از راه نـاگـهـان برسـد...

رهـا کـنـی ، بـرود ، از دلـت جـدا باشـد

به آنکه دوست ترش داشته... به آن برسـد

رهـا کـنـی بـرونـد و دو تـا پـرنـده شـونـد

خـبـر بـه دورتـریـن نـقـطـه ی جـهـان بـرسـد

گلایـه ای نـکنـی و بـغـض خویـش را بخـوری

که هـق هـق تـو مـبـادا به گوششـان برسـد

خدا کند که ... نه! نفرین نمی کنم که مـبـاد

بـه او کـه عـاشـق او بـوده ام زیـان بـرسـد

خـدا کـنـد فـقـط ایـن عـشـق از سـرم بـرود

خـدا کـنـد کـه فـقـط زود آن زمـان بـرسـد


نجمه زارع



* من کسی را به جای تـو هرگز ، تـو کسی را به جای من شاید!

   ...

  از کـنـارت کـنـار خـواهـم رفـت ، تـا کـنـارت زنـی بـیـاسـایـد ...

  عاطفه رنگ آمیز طوسی

Sonnet 118

ساده می پرسم، تو با لبخند پاسخ می دهی

گـریـه ام را بـاز بـا لبـخـنـد پـاسـخ می دهی

تـشـنـه ی خون منی چون هـر دروغ محـض را

می خوری بر جان من سوگند پاسخ می دهی

پـرسـش غـم را نمی پـرسم که آن را تـا ابـد

به دلـم بی هیـچ چون و چند پاسخ می دهی

روی بـرگـردانـدن از آداب چـشـمـان تـو اسـت

تا به چشمت می خورم پیونـد پاسخ می دهی

صد سوال از عشق...با موسیقی لب های من...

زود لـب های تـو می رقصنـد ، پاسخ می دهی

دوسـت دارم رک بـگویـی عـاشـقـی امـا هـنـوز

از تـو می پـرسـم تـو با لبخنـد پـاسـخ می دهی


نجمه زارع



* بـا رمـز و راز حـرف نـزن گـیـج می شوم...

  راحت بـگو بـگو که تـو هم عاشقی هـنـوز 

  نجمه زارع