دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 287

بوسید بین گریه مرا و گذاشت رفت

بی معرفت نگفت کجا و گذاشت رفت

رفتم که التماس کنم مرد باشد و ...

تنها اشاره کرد نیا و گذاشت رفت

هی داد زدم که ببین ای خدا ببین

کارم کشیده شد به کجا و گذاشت رفت

آهسته گفت: حال مرا درک می کنی؟

ناچار هستم از تو جدا و گذاشت رفت

دست مرا گرفت و دوباره رهام کرد

من را سپرد دست خدا و گذاشت رفت

دیشب تمام دلخوشی ام مثل یک خیال

تبدیل شد به خاطره ها و گذاشت رفت!

 

زهرا شعبانی

Sonnet 286

غرورم را شکستم؛ ارزشش را داشت دیگر؟ نه؟

به ماندن یا که از رفتن، تو را واداشت دیگر؟ نه؟

نمی‌گویم نرو! باشد برو! تقدیر ما این است

ولی این‌گونه رفتن‌هایت "امّا" داشت دیگر؟ نه؟

اگر راهی به جز رفتن نداری، پس برو دیگر!

نمی‌دانم که اشکم هم تماشا داشت دیگر؟ نه!

مسافر، راه می‌بیند، دلش را زود می‌بازد

یکی از راه‌ها راهی به اینجا داشت دیگر؟ نه؟

گواهی می‌دهد قلبم که روزی بازمی‌گردی

نمی‌پرسم که این امروز، فردا داشت دیگر؟ نه!

 

رضا احسان‌پور

Sonnet 285

کی می شود دوباره غزل تعارفم کنی؟

وقتی پرم ز گریه بغل تعارفم کنی؟

مهمان کنی به جشن نگاهت مرا و باز

دوتا ستاره توی عسل تعارفم کنی

کی می شود دوباره تو ماهم شوی که بعد

تاجی شبیه تاج زحل تعارفم کنی؟

تا کی کلاغ قصه بمانم! نمی شود

یک نقش ساده حداقل تعارفم کنی؟

من نقش اول زن این عاشقانه ام

هرقدر هم تو نقش بدل تعارفم کنی

اصلا دوباره می برم این فیلم را عقب

تا سیبی از درخت ازل تعارفم کنی

شاید خدا بخواهد و باز عاشقم شوی

یادت دهد دوباره غزل تعارفم کنی...

 

نیلوفر عاکفیان