به ماندن یا که از رفتن، تو را واداشت دیگر؟ نه؟
نمیگویم نرو! باشد برو! تقدیر ما این است
ولی اینگونه رفتنهایت "امّا" داشت دیگر؟ نه؟
اگر راهی به جز رفتن نداری، پس برو دیگر!
نمیدانم که اشکم هم تماشا داشت دیگر؟ نه!
مسافر، راه میبیند، دلش را زود میبازد
یکی از راهها راهی به اینجا داشت دیگر؟ نه؟
گواهی میدهد قلبم که روزی بازمیگردی
نمیپرسم که این امروز، فردا داشت دیگر؟ نه!
رضا احسانپور
در کـنـارم نـیـسـتـی و بی قــرارم نیستی
بـارها گفـتـی ولی بـاور نـکـردم... زل بـزن
با نگاهت هم بگـو چشم انتظـارم نیستی
میروی؟ باشد! ولی اندازهی یک استکان
مینشینی؟... میروم چایی بیارم... نیستی؟!...
مـثـل بـیـداریِ خـوابـالودهی بیخوابیام
لحظهای تا چشم بر هم میگذارم نیستی
بـغـض روی بـغـض دارم ؛ آسمانی ابـریام
شانهی من! باز میخواهم ببارم... نیستی
رضا احسانپور
دوستش با اینکه می داری رهایش می کنی !
یا نمی دانی کجاها کارتان خواهد کشید !
یا نمی خواهی ، به دشواری رهایش می کنی
هی می آیی از خودت می پرسی آیا خواب بود ؟
تا که بین ِ خواب و بیداری رهایش می کنی
شاعر ِ دیوانه بودن را برایت گفته ام ؟
از غزل سرشار ِ سرشاری ، رهایش می کنی
باورش سخت است اما زندگی یعنی همین
از جدایی بس که بیزاری رهایش می کنی !!
گاهی از قرص و دوا ، شلیک کردن بهتر است !
وقتی از چنگال ِ بیماری رهایش می کنی !!
مجید پارسا
من می توانم! می شود! آرام تلقین می کنم
حالم نه اصلا خوب نیست... تا بعد بهتر می شود...
فکری برای این دل ِ آرام غمگین می کنم
من می پذیرم رفته ای ، و بر نمی گردی همین!
خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم
کم کم ز یادم می روی این رسم روزگار است
این جمله را با تلخی اش صد بار تضمین می کنم
آریا قادری
** نیامدی و زمانش رسیده که بروم ...
رضا احسان پور