گاهی تمام حادثه از دست می رود
گاهی همان کسی که دم از عقل می زند
در راه هوشیاری خود مست می رود
گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده بشکست می رود
اول اگر چه با سخن از عشق آمده
آخر خلاف آنچه که گفته است می رود
گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند
وقتی غبار معرکه بنشست می رود
اینجا یکی برای خودش حکم می دهد
آن دیگری همیشه به پیوست می رود
هر چند مضحک است و پر از خنده های تلخ
بر ما هر آنچه لایقمان هست می رود
این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست
تیریست بی نشانه که از شست می رود
بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند
اما مسیر جاده به بن بست می رود
افشین یداللهی
بی تفاوت التماسم را تماشا کرد و رفت
او که احساس مرا عمری گدایی کرده بود
آخر احساسش به من را ساده حاشا کرد و رفت
فکر میکردم که درمان تمام دردهاست
حیف،او تنها غم خود را مداوا کرد و رفت
روزگاری غم برایم هیچ معنایی نداشت
آمد و غم را برایم خوب معنا کرد و رفت
زندگی بی او برایم زندگی با درد بود
او که پای مردنم را زود امضا کرد و رفت...
سمانه میرزایی
فرار می کنم اما کجا ؟ نمی دانم
نمی رسم به نگاهت ، چرا ؟ نمی دانم
سکوت کردم و آخر علاقه ام لو رفت
چگونه عشق تو شد برملا ، نمی دانم
برای چشم تو کاری نداشت کشتن من
گذشت از سر جرمم و یا ... نمی دانم
غم نبودنت آنقدر سخت و مهلک نیست
که فکر بودنت این لحظه با ... نمی دانم
بیا که باور دوری برای من سخت است
صدای گریه ی من رفته تا ... نمی دانم
خدا به جای توجه به ناله های دلم
چه کار می کند این روزها نمی دانم
چقدر فاصله افتاده بین این دو نگاه
مرا که کشت جدایی تو را نمی دانم
مهرداد بابایی
میتوانی که فریبم بدهی با نظری
پنجهانداختهای سوی شکار دگری
آه! دیوانه آن لحظه ی چشمان توام
که پلنگانه به قربانی خود مینگری
آنچنان رد شو که آشفته کنی موی مرا
ای که آسوده دل از بیشه ی من میگذری
مرهمیبهتر از این نیست که زخمم بزنی
عشق، آماده بکن خنجر برنده تری
هیمه بر هیمه ی این آتش سوزنده بریز
تا از آن جنگل انبوه نماند اثری
نکند بوی تو را باد به هر جا ببرد
خوش ندارم دل هر رهگذری را ببری
اعظم سعادتمند
نوشته یا ننوشته ، غزل نمای توأم
بمانی و بروی باز هم برای توأم
کمی کنار بیا با منی که از ته قلب
همیشه رام نگاه پر ادعای توأم
چه در خیال و چه خواب و میان خاطره ها
به هر بهانه به دنبال رد پای توأم
بیا و هق هق من را شبی تماشا کن
که انعکاس غریبانه ی صدای توأم
دلم گرفته و بغضم نمی شود آرام
چقدر عاشق گریه به شانه های توأم
به جز تو با همه دنیا غریبگی کردم
چرا تو منکر آنی که آشنای توأم؟ . . .
بیا و کار دلم را به ناکجا نکشان
که مشتری شده ام باز و در فضای توأم
مرضیه خدیر