دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 32

ی خبر آمد ولی در بوق و کرنا کرد و رفت

بی تفاوت التماسم را تماشا کرد و رفت

او که احساس مرا عمری گدایی کرده بود

آخر احساسش به من را ساده حاشا کرد و رفت

فکر میکردم که درمان تمام دردهاست

حیف،او تنها غم خود را مداوا کرد و رفت

روزگاری غم برایم هیچ معنایی نداشت

آمد و غم را برایم خوب معنا کرد و رفت

زندگی بی او برایم زندگی با درد بود

او که پای مردنم را زود امضا کرد و رفت...

 

سمانه میرزایی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد