-
Sonnet 345
1395/01/06 03:28
به تو ترجیح دادم دست هایی سرد را دبگر که ممکن نیست از من بشنوی «برگرد» را دیگر تو هم خنجر به دستی! پس بزن زخم و خلاصم کن که زخم آن قدر دارم که نفهمم درد را دیگر نه تکیه بر کسی نه گریه روی شانه ای حتی! که حالا می شناسم مردم نامرد را دیگر به صد وعده تحمل کرده ام فصل زمستان را چگونه سر کنم حالا بهاری زرد را دیگر؟ رویا...
-
Sonnet 344
1395/01/06 03:27
یک کهکشان ستاره به چشمت مسلحند با این همه به رویت من تن نمی دهند دلتنگم آن قدر که به پایم نمی رسی آن قدر که به جز تو نمی بیندم کسی آن قدر که کسی به حسابم نیاوری جا هم بیفتم از عددت، کم نیاوری اما مرا به ماه تو محدود می کنند اسفند و بهمنی که تو را دود می کنند... یادش بخیر! قله ی کوهت، سفید بود یک عمر راه شیری روحت سفید...
-
Sonnet 343
1394/11/11 19:47
من بی تو نیستم، تو بی من چه میکنی؟ بیصبح ای ستارهی روشن چه میکنی؟ شب را به خوابدیدن تو روز میکنم با روزهای تلخ ندیدن چه میکنی؟ این شهر بی تو چند خیابان و خانه است تو بین سنگ و آجر و آهن چه میکنی؟ گیرم که عشق پیرهنی بود و کهنه شد میپوشمش هنوز، تو بر تن چه میکنی؟ من شعله شعله دیدهام ای آتش درون با خوشه خوشه...
-
Sonnet 342
1394/10/30 23:59
دلم برای نگاه قدیمی ات تنگ است دوباره بین خودم با خودم سرت جنگ است دوباره مانده دلم بین شک و تردیدت چه می شد اصلا از اول دلم نمی دیدت؟ خیال کن برسی ناگهان به سالی که کسی نشسته کنارت و حس و حالی که... کسی که با نفسش دست های سرد تو را... کسی شبیه خودت که نگفته درد تو را... که جای پای تو بر شانه های بی بالش که رد دست تو...
-
Sonnet 341
1394/09/29 23:48
نمی خواهم دگر فصل خزان زرد، برگردد برایم لحظه های تلخ و خیلی سرد، برگردد نه اینکه سنگ دل باشم ولی هرگز نمی خواهم به زیر چتر من شخصی که ترکم کرد، برگردد همیشه با رفیقم شرط میبندم که نگذارم غمِ قلیان کنار تخته های نرد، برگردد شبیه قصه های تلخ و غمگین هدایت بعید است این طرف ها آن «سگ ولگرد»، برگردد شدیدا دوستش دارم، همین...
-
Sonnet 340
1394/08/30 08:45
مسیر قصه ی ما را غریبه ای سد کرد و بی اجازه در این قصه رفت و آمد کرد نشست پای دلم شعر عاشقانه سرود مرا درست همانی که دوست دارد کرد شروع قصه ی تازه، اگرچه سختم بود شباهتش به تو اما مرا مردد کرد نگاه سرد غریبه عجیب مثل تو بود همان نگاه عجیبت که با دلم بد کرد تو رفته بودی و انگار قسمتی از من میان ماندن و رفتن تلاش بی حد...
-
Sonnet 339
1394/07/24 14:35
از سرم فکر و خیالت ناگهان افتاده است چای خوش عطری که دیگر از دهان افتاده است من گذشتم از تو تا تنها بمانی با خودت مثل تصویری که در آب روان افتاده است فکر کردی بی تو می میرم؟ نمردم، زنده ام برگ سبزی از لب سرد خزان افتاده است گفتگوها بود بین ما ... ولی این روزها قصه دل کندنم بر هر زبان افتاده است شاد باش و خوش بمان با...
-
Sonnet 338
1394/07/09 12:37
روزی پشیمان می شوی آن روز خیلی دیر نیست روزی که دیگر قلب من با عشق تو درگیر نیست آن روز می بوسی مرا در قاب عکس ساکتی زل میزنی چشم مرا سهم ات بجز تصویر نیست با گریه می گویی بیا با بغض می خوانی مرا دیرست دیگر... حس من بر پای تو زنجیر نیست پُک می زنی یاد مرا با طعم سیگار و جنون میسوزی از آهی که خود گفتی که دامن گیر نیست...
-
Sonnet 336
1394/05/23 19:22
هر چه کردی به دلم ، ... باز تو را بخشیدم با زبان زخم زدی ، ... دشنه زدی ... خندیدم معنی تک تک رفتار تو را ... میفهمم ساده لوحی ست ، ... بگویم که نمی فهمیدم ! غرق تردید شدم ، ... باز تحمل کردم تا زمانی که ... به چشمان خودم هم دیدم دیدم از خشم خداوند ... نمی ترسیدی تو نترسیدی و من سخت از آن ترسیدم بسته بودم ، لب از آن...
-
Sonnet 335
1394/05/13 04:07
مـنـم و زنـدگــی ِ پــر شـده بـا تصویـرم یک شب از خواب بدت می پرم و می میرم منم و عکس مچالـــه شده در دستی که منم و عشق که خوردیم به بن بستی که خانه با سردی دیوار هماغوشـم کرد از چراغی وسط رابطه خاموشم کرد قفل زد روی دهانم که پر از خون شده بود جسدی آن طرف پنجره مدفـــون شده بود جسد ِ زندگی ِ کرده شده با غم ها جسد زل...
-
Sonnet 334
1394/05/13 01:43
وقتی که چند لحظه فقط حرف می زدیم کاری بجز شکستن قلبم بلد نبود ای کاش می شنید تمام دل مرا یا اینکه در نهایت خوبیش، بد نبود ای کاش شیشه های دلم را نمی شکست از دست او نه، از همه دنیا کلافه ام با یک نگاه زندگیم را طلسم کرد لعنت به من هنوز اسیر خرافه ام چیزی بجز غرور نمی دیدم و ولی در چشمهای قهوه ای اش خیره می شدم شاید فقط...
-
Sonnet 333
1394/05/12 06:21
خواست "مرداد" مرا آواره ی "بهمن" کند "شایدِ" این درد را قربانی "حتماً" کند خواست با بی اعتنایی های هر روز و شبش این منِ محکوم خود را، با خودم دشمن کند درد یعنی حال و روز عاشقی که بین راه از همان راهی که رفته، فکر برگشتن کند "مستحق" عشق باشی و دلت از روی جبر رخت های...
-
Sonnet 332
1394/04/26 03:14
حفظ کن فاصله را تا به تو عادت نکنم به زن ِ توی غزلهات حسادت نکنم حرفها دارم وُ یک عمر نباید بزنم طبق معمول برو زود، که فرصت نکنم طبق معمول عذابم بده تا شک نکنم عاجزم ، پیش تو احساسِ شهامت نکنم زندگی بیشتر از ظرفیتم طول کشید ... دور کن اسلحه را تا که حماقت نکنم ! با خودم قهرم وُ تصمیم گرفتم دیگر- از همین ثانیه با آینه...
-
Sonnet 331
1394/04/20 02:04
بی اعتنا رد میشوی یعنی نمی بینی مرا یعنی صبور ی میکنی بی اعتنا بی اعتنا می بینمت مثل شبح از دورها رد میشوی از دور می پایی مرا نزدیک تر سد می شوی در حسرت لبهای من لبهات پرپر میزند لیکن غرور کور تو یک ساز دیگر می زند یعنی نمیخواهی مرا ؟ این طنز را باور مکن آتش که گیراندی تمام ویرانه خاکستر مکن آخر تو کی هستی مگر پیغمبری...
-
Sonnet 330
1394/04/20 01:20
هر چند با من آن چه که کردی روا نبود بخشیـدمت، کـه کینه در آیین مـا نبود آن دل که سالها به هوای تو می تپید جُرمش زیاد بــود، ولی جــای پا نبود هر کس که آمد، از دم در باز گشت و رفت چون در دلم برای کسی جز تو جا نبود کی از در آمدی که برای نوازشت آغوش من به سمت تو با عشق وا نبود؟ از پشت سر کسی که به من زخم زد، خودش بیمــار...
-
Sonnet 329
1394/01/30 18:01
با منـی هر لـحـظـه امــا در کـنـارت نیستم در هـوای خـنـده ی بی اختیــــــارت نیستم روز را بهـتـر که با گل های گلدان شب کنی ساده و رو راست می گویم بـهــارت نیستم بی تـفـاوت بودنـم را حس کن و جـدی بگیـر روزهایی را که من چشم انـتـظـــارت نیستم آهوان شهر خـاطـرخـواه چشمـان تـــو انـد؟! من پـلـنــگ کوهی ام آسان شکـارت...
-
Sonnet 328
1393/12/20 19:47
باشـد بـــرو بـعــد از تـــو هـم مـن می تـوانـم سـرشـار از عـشـق و پــر از شـادی بـمـانــم، این اشک ها از شـوق یک فصل جدیـد است دارم تـــو را از چـشـم هـایــم می تــکــانــم حـالا رهـایــم از تـــو می خـواهــم از امــروز قــدر تـمــام لـحـظـه هـایــم را بـدانــم بــیـــزار بــودم از بـه امــیــد تــو بــودن ایـنـکـه...
-
Sonnet 327
1393/12/15 20:48
میدان مین بغض ها هستم این روزهای دور از آغوشت هرگوشه ی این خانه یادت را... حالا که میخواهم فراموشت... این روزها همسنگران من این کاغذ و خودکارها هستند دیگر بریدم از بنی آدم هم صحبتم دیوارها هستند این روزها دفتر به چشم من جایی شبیه صحنه ی جنگ است هر روز رو در روی خود هستم خودکار در دستان من سنگ است این روزها حال و هوای...
-
Sonnet 326
1393/11/30 23:32
رفـتـی ولی قـلـبـت از این رفـتـن پشیـمــان است حس های خاموشت همه درگـیـر عـصـیـان است در بـاورت بـعـد از تــو ایـن زن بـوف کـوری بـود ارگ بـمـی تـفـتـان ِخـامــوش ِ صــبــوری بـود مـغــرور ویــرانـگـر تــو از یک زن چـه می دانـی از کـوبـش نـاقـوس غـم در من چـه می دانـی رفـتـن فقط رو کردن دستت و پـایـان قـمـارت بود یعنی...
-
Sonnet 324
1393/10/01 01:53
امشب غزل! مرا به هوایی دگر ببر تا هر کجا که می بردت بال و پر ببر تا ناکجا ببر که هنوزم نبرده ای این بارم از زمین و زمان دورتر ببر این جا برای گم شدن از خویش کوچک است جایی که گم شوم دگر از هر نظر ببر آرامشی دوباره مرا رنج می دهد مگذار در عذابم و سوی خطر ببر دارد دهان زخم دلم بسته می شود بازش به میهمانی آن نیشتر ببر خود...
-
Sonnet 323
1393/09/30 23:59
افتاده راه طالع تارم به «هیچ کس»! دیدی وفـــا نکرد بهارَم به هیچ کس؟ تــو رفته ای ، دلیل ندارد بیــــان شود جای دقیق ِ سنگ مزارم به هیچ کس دیگر مسیر ِ طی شده فرقی نمی کند وقتی رسیده ریل قطارم به هیـچ کس! با این کـــه خاطر تـــو برایـم عزیز بود افسوس! اعتماد ندارم به هیچ کس فهمیده ام که غیر خدا عاشقی خطاست یعنـــی...
-
Sonnet 322
1393/08/30 20:03
راحت تر از چیزی که می گفتی با غم کنار آمد خیالاتم اما خودم فرقی نکردم چون: بی عشق، هم درگیر افراطم راحت تر از چیزی که می گفتم شبها بدون تو غزل خواندم از رفتنت دیگر نترسیدم در خانه تنها ، بی صدا ماندم برداشتم ، با دستِ لرزانم از زیر پاهایت غرورم را تغییر کرده رنگ چشمانم از ته زدم، موهای بورم را راحت شدم ، راحت شدم،...
-
Sonnet 321
1393/07/15 12:23
دیـگـر زیـاد پـای تو مـانـدن صـلاح نـیسـت این قصه را به طول کشاندن صلاح نیست ایـن را بـدان به راه تـو دولا و خـم شـده دیگر شتر سواری و راندن صلاح نیست روزی صـلاح بـودی و ایـن ارتـبـاط را حالا به انتها نرساندن صلاح نیست هـمـراه خـاطرات؛ تـو را خـاک مـیکـنـم بر این مزار فاتحه خواندن صلاح نیست یک عالمه بدی و...صد افسوس...
-
Sonnet 320
1393/07/14 18:15
حس می کنم کابوس بی اندازه ات را از روح من بیرون بکش خمیازه ات را احساسِ شهر کاغذی از جنس آه است می سازی از اردیجهنم سازه ات را آتش بگیرد مثل انباری پر از کاه رو می کنی وقتی که دست تازه ات را فکر تو را با خود نخواهم بُرد تا گور وقتی به رویم بسته ای دروازه ات را با فال حافظ می کشانی از سمرقند _ _تا نقطه ی پایانی ام...
-
Sonnet 319
1393/07/14 16:44
با من از ابتدا سرِ سازش نداشتی کارِ تو قهر کردن و کارِ من آشتی پُر کرد باغِ قلبِ مرا شاخ و برگ تو این بذرِ عشق بود که در سینه کاشتی مانندِ اسبِ خسته و مغرور و سرکشی یک بار در مسیر قدم بر نداشتی با هر بهانه بیشتر عاشق شدم ولی با هر بهانه سر به سرم می گذاشتی میخواهم عامیانه بگویم... اجازه هست؟ می خواستم برای تو باشم......
-
Sonnet 318
1393/07/14 16:31
به دوشم می کشم اندوه صدها سال یک زن را تو حق داری اگر دیگر نمیفهمی غم من را پذیرفتم شکستم را شبیه آن هماوردی که اجرا می کند با ناامیدی آخرین فن را چگونه دست بر می داری از من شاه مغرورم؟ چگونه بی محافظ می گذاری خاک میهن را؟ تو آن کوهی که می گفتند بر قلبش نفوذی نیست و من آن کاشفی که کشف کردم راه معدن را و من آن کاشفی که...
-
Sonnet 317
1393/07/13 16:28
حق داشتی که محو تماشا نمی شدی درگیر بی قراری دریا نمی شدی حق داشتی که بگذری از من به سادگی آخر تو که شکسته و تنها نمی شدی ! فرقی نداشت ، بود و نبودم برای تو گم میشدم مدام و تو پیدا نمی شدی با هر نفس ، خیال تو از من عبور کرد پابند التماس نفسها نمی شدی هرگز نشد که از دل تو با خبر شوم ای کاش بی بهانه معما نمی شدی...
-
Sonnet 316
1393/07/12 04:16
بهشتی ترین عشق ممنوعه ام ، نگاهت شبیه ِ هوسبازهاست تمام ِ مرا در خودت حبس کن ، تو که سینه ات محرم رازهاست ولع دارم امشب تو را سر کشم، بپیچم به اندام تو مست ِ مست برقصم هماهنگ با بوسه هات ، درون دلم محفل سازهاست تو شرجی ترین داغِ مرداد بر ، خیابان پاییزی چشممی عطش های من را به آتش بکش ، هوای تنت مثل اهوازهاست شبیه ِ...
-
Sonnet 315
1393/07/11 23:47
تو که چشمان تو با هرکه به جز من بد نیست تو که در آخر هر جزر نگاهت مد نیست تو که دلخوش شده ای با عسل خاطره ها غم تو با غم دلتنگی من یک حد نیست! سایه ام طعنه به من می زند و می شنوم : اثر از او که همه درد تو می فهمد نیست آن که با عشق به چشمان تو با غصه گریست این که هرشب به تب سرد تو می خندد نیست آن که با هر نفسش مایه ی...
-
Sonnet 314
1393/07/11 13:07
قلبم گرفته یا برسان آب قند را یا اینکه واکن از نفسم قید و بند را حال مرا گرفته تب کم محلی ات حالا چگونه سرکنم این روز گند را فردا چه می شود به خداوند خسته ام دیگر نمی کشم نفس خود پسند را یک عمر آرزو به دلم ماند کم کنم از خویش شرو شور همین نیش خند را اردیجهنمی وسط زندگانی ام با خود به گور می برم آمال چند را لبخند تو...