-
Sonnet 313
1393/07/11 01:18
پاییز می شوی و مرا زرد می کنی از شاخه های تب زده ات طرد می کنی پاییز می شوی و مرا برگ...برگ...برگ... سرخط این حوادث ولگرد می کنی تب می کنم از عشق تو و داغ می شوم یخ می زنی ، دوباره مرا سرد می کنی! دارم کبود می شوم از فرط دوریت... از بس تمام ذهن مرا درد می کنی! با این غروب کهنه به دردت نمی خورم شب می شوی... به ماضی...
-
Sonnet 312
1393/07/11 01:16
دستت شبیه قبل پناهم نمی دهد در سرزمین قلب تو راهم نمی دهد چشمی که با اشاره سکوت مرا شکست پاسخ دگر به حرف نگاهم نمی دهد این اشکها، ستارهی شبهای غربتم نوری به آسمان سیاهم نمی دهد احساس عشق ، همسفر نیمه راه من جانی به لحظه های تباهم نمی دهد یا عشق یا وصال ...چه سخت است زندگی وقتی که هر دو را به تو با هم نمی دهد گاهی...
-
Sonnet 311
1393/07/11 00:47
گرچه گاهی بالشم از گریه تا فردا تر است با خیالش خواب هایم شب به شب زیباتر است مثل دلفینی به دام افتاده در استخرم، آه! ظاهراٌ مشغول رقصم، چشم هام امّا تر است من نه، هرکس خواب اقیانوس را هم دیده است چشم هایش مثل من تا آخر دنیا تر است زندگی مثل سیابازی است، آدم هر چقدر دوستدارانش فراوان تر، خودش تنهاتر است گاه می گویم که...
-
Sonnet 310
1393/07/10 23:45
بیا بیدار و بی تابم ، دلم آغوش می خواهد مرا محصور کن در خود ، تنم تن پوش می خواهد ببین دستان سردم را ، بپرس احوال قلبم را ببوس امشب لبانم را ، که او هم نوش می خواهد نگاهی کن به چشمانم ، بکش دستی به موهایم فدای شانه های تو ، سر من دوش می خواهد دلت را با دل تنگم ، یکی کن مهربان من که حسرت های دیرینه کمی پاپوش می خواهد...
-
Sonnet 309
1393/07/10 11:17
برای بی تو سرکردن در و دیوار کافی نیست خیال و خواب درهر نیمه شب بیدار کافی نیست میان این همه آدم تویی اهل ِدلِ تنگم که شرح درد در لفافه ی اشعار کافی نیست خودم خانه خرابی را بنای خویشتن کردم دمی بیرون کشیدن از دلِ آوار کافی نیست به دست ابرهای تیره دادی آسمانم را که سیل ِ اشک از چشم ندانمکار کافی نیست اگر حلاج ِ چشمانت...
-
Sonnet 308
1393/07/10 01:23
برای خنده های تو دلم تنگ است میبینی؟ دوباره بین عقل و حسّ من جنگ است میبینی؟ همه فریاد و اشک من نکرده در تو تاثیری نداری هیچ احساسی دلت سنگ است میبینی؟ غرورم را شکستم من صدایش را شنیدی تو برایت این شکستن ها خوش آهنگ است میبینی؟ من و یک دل که دور از تو شده لبریز از یادت خداوندا دلم با او چه یکرنگ است میبینی؟ نمیدانم که...
-
Sonnet 307
1393/07/09 17:59
گفتن از عشق تو افسوس ؛ کمی دیر شده حال ما دستخوش این همه تغییر شده دیگری آمد و بر سفره قلب تو نشست بردی از یاد ؛ دلی را که نمک گیر شده با دل خسته ؛ سرِ از تو گذشتن دارم پایم اما به دل سنگ تو زنجیر شده تو پی زندگی ات رفتی و من خواهم گفت شعر هایی که به تفسیر تو تصویر شده چاره این دل ویران شده شاید مرگ است آن غزالم که...
-
Sonnet 306
1393/07/09 17:21
کاش با مرگ من این بازی عوض می شد ! توی رویای تو ، نا محسوس می ماندم دستهایت تا به رستاخیز می آمیخت در خیالاتِ تنت ، ملموس می ماندم خواب می رفتم اگر در عمق رویاها هیچ کس اندوه را هرگز نمی فهمید کاش پنهان می شدم در غار چشمانت باخدا، در عهد دقیانوس می ماندم قاطعیت داشتی وقتی که می رفتی کاش تکلیف مرا روشن نمی کردی تا در...
-
Sonnet 305
1393/07/08 15:36
پریدی از من و رفتی به آشیانه ی کی؟ بگو کجایی و نوک میزنی به دانه ی کی؟ هوای گریه که تنگ غروب زد به سرت پناه میبری از غصه ها به شانه ی کی؟ شبی که غمزده باشی تو را بخنداند ادای مسخره و رقص ناشیانه ی کی؟ اگر شبی هوس یک هوای تازه کنی فرار میکنی از خانه با بهانه ی کی؟ تو مست میشوی از بوی بوسه ی چه کسی؟ تو دلخوشی به غزلهای...
-
Sonnet 304
1393/07/07 16:06
ردیف و قافیه را گوشه ای می اندازی برای بانوی شعرت غزل نمی سازی دوباره پر شدی از واژه های تکراری درست مثل سکوتی در اوج آوازی برای خنده ی شادت عجیب دلتنگم کمی بخند برایم! چقدر لجبازی! دوتا ستاره ی چشمت کجا سفر کردند؟ چرا به ماه نگاهم دگر نمی نازی؟ نگو که خسته ای از مرد قصه ام بودن تو تا همیشه همان مرد قصه پردازی کلاغ...
-
Sonnet 303
1393/07/06 23:21
نفس در این قفس، حبس ِ ابد کرده جهانم را "هوای مانده" پُر کرده فضای آشیانم را تو را میخواهم و این خواهش ممنوع، هرلحظه فرو میپاشد از هم بندبند ِ استخوانم را تو باشی ترسِ پرهای من از پرواز میریزد در آغوش تو پیدا کردهام من آسمانم را تصور میکنم جای زنی هستم در آغوشت تصور کن به دور گردن خود بازوانم را... که...
-
Sonnet 302
1393/07/05 15:24
تو فکر می کنی ای شب! که ماه برگردد؟ شهـاب گمشـده از نیـمـه راه برگردد؟ تو فکر می کنی این آسمان تماشاییست که هر سپـیـده که رفـتـه سیـاه برگردد؟ به پای سیب بهشتی نشسته ام که مگر خیال آدم از آن اشتباه برگردد خلاف منطق عشق است این که من باشم و یوسف از تن من بی گناه برگردد تمام وحشت من آهوانه از این است که گرگ وحشی من سر...
-
Sonnet 301
1393/07/05 15:23
امروز اگر آمیزهی تنهایی و دردند یادت می آید،با تو چشمانم چه می کردند؟ در ذهن من منظومه ای در حال تشکیل است سیاره های کوچکش دورِ تو می گردند بی تو که خورشید تمام ماه ها هستی شب های گرمِ نیمهی مرداد هم سردند مرداد گفتم..؟آه!..آری ماه خوبی بود! ای کاش می شد روزهایش باز برگردند اصلا نپرسیدی که شهریور چه با من کرد شب های...
-
Sonnet 300
1393/07/04 23:29
خیره در نگاهِ عابرها ، خیره در حکایتِ پاییز باز به تلنگری بندم تا شوم مصیبتِ پاییز خسته وُ شکسته وُ بی چتر، توی برزخِ خیالاتم طبعِ من دوباره رو کرده یک غزل به نیتِ پاییز در تمامِ مدتِ عمرم ، درد از درون مرا خورده روی دست من فقط مانده، گریه ای به وسعت پاییز در غم هوای بارانی منتظر نشسته ام تا اشک درد را به قصه ام دادی...
-
Sonnet 299
1393/06/28 23:00
از هم بپاشانم به آسانی! مهم نیست اینها برای هیچ طوفانی مهم نیست! آغوش من مخروبه ای رو به سقوط است دیگر برایم عمق ویرانی مهم نیست با دردِ خنجر، دردِ خار از خاطرم رفت بعد ازتو غم های فراوانی مهم نیست یک مُرده درد ِ زخم را حس می کند؟ نه! دیگر مرا هرچه برنجانی مهم نیست دارو ندارم سوخت در این آتش اما هرچه برایم دل بسوزانی،...
-
Sonnet 298
1393/06/28 22:59
برو که باز دلت را به دلبری دیگر ... به هرکسی که گمان می بری کمی سرتر... برو که عشق پشیمان شود از آمدنش که ما دو روح جداییم، در دو تا پیکر! بگو به شعر که این بار حالی اش بشود قرار نیست بیایی، قرار نیست اگر، دلم گرفت، به یادم بیاورد که تو را... قرار نیست که این روزهای شهریور... چقدر حرف نگفته میان پنجره ماند چه شعرهای...
-
Sonnet 297
1393/06/26 00:12
پشتِ هر منظره دنبال غمی پنهانم عُمق هر فاجعه را روی ورق می ریزم لحظه ی شعر نوشتن که دلم آشوب است لحظه ی شعر نوشتن که عرق می ریزم لحظه ی شعر نوشتن که زنی دیوانه در دل ِ خاطره هایم نفسش می گیرد جای من با همه ی شهر تو می خوابی و ُ یک نفر پشتِ غم پنجره ها می میرد لحظه ی شعر نوشتن که به هم می ریزم تا بترسانمت از عاقبت ِ...
-
Sonnet 296
1393/06/26 00:06
تو که راهی شدی،نمیدانی،معنی بی قرار یعنی چه .. مثل یک ماهواره ی تنها،گم شدن در مدار یعنی چه.. حمله ی لشکر غزل دیدی؟ امشب از حس شعر لبریزم غرق آرامشی نمی فهمی،لحظه ی انفجار یعنی چه.. می روی سمت یک فراموشی..چمدانی گرفته ای دردست.. شاعری بی قرار می فهمد،سوت ِ تلخِ قطار یعنی چه.. با صدای رسا که می خندی، بنده مسئول خنده ها...
-
Sonnet 295
1393/06/26 00:04
دیشب نبودی عاقبت بی تاب خوابیدم با قرص های قرمز اعصاب خوابیدم هرچند احساس مرا هرگز نمی فهمی مثل پلنگی عاشق مهتاب خوابیدم مانند نیلوفر که از خوابم گذر کردی احساس کردم در دل مرداب خوابیدم از تنگ خود بیرون پریدم مانده و رانده تا در نهایت گوشه ی سرداب خوابیدم حالا دلت قرص است و حالم می شود بدتر مانند گرگی گیج و منگ خواب...
-
Sonnet 294
1393/06/24 23:51
یک … دو… سه …چهار گریه ام می گیرد تا سه بشمار گریه ام می گیرد هر وقت که اسمِ تو وسط می آید یک گوشه کنار گریه ام می گیرد یک لحظه رها نمی شوم از یادت حتی سرِ کار گریه ام می گیرد از رفتن تو به بعد شرطی شده ام با سوتِ قطار گریه ام می گیرد باران که به شیشه می زند، با یادت صد اسب بخار گریه ام می گیرد با یاد تو من یاد خودم...
-
Sonnet 293
1393/06/22 23:08
چقدر بی تو و بوی تو خانه خالی بود برای ماندن من از بهانه خالی بود تمام عطر تو را یک نفس فرو دادم چقدر جای خودت این میانه خالی بود دوباره مرغ دلم پر کشید و شیداوار پی تو گشت ولی آشیانه خالی بود سکوت، جای صدایت نشسته بود و هوا چقدر از غزلی عاشقانه خالی بود خیال بوسه شدم گرچه حجم آغوشم از التهاب تنت ناشیانه خالی بود...
-
Sonnet 292
1393/06/22 22:50
بیزارم از این وهم تکراری این خوابدیدن حین بیداری نه میکُشی، نه رو به بهبودی ای خاطراتت خنجری کاری! ای هرچه بود از من به غارت برد! تو با مغولها نسبتی داری؟ از آرزوی دیدنت سیرم از تشنگی تنها به دیداری… بعد از تو روز خوش ندیدم، تو آقامحمدخان قاجاری! مژگان عباسلو
-
Sonnet 291
1393/06/16 00:09
بخواب راحت و آسوده ، حال من خوب است و فکر کن به همین که دل من از چوب است هوای گریه ندارم ، دلم که تنگ تو نیست اگرچه گوشه ی چشمم دوباره مرطوب است همیشه دلهره ای در وجود من جاری است برای این که وجودم کریه و معیوب است ! نیا به دیدن من ، انتظار چیز خوشی است چرا که سهم من از عشق ، صبر ایوب است صدای زمزمه ی تو درون گوش من...
-
Sonnet 290
1393/06/14 01:26
خسته از این دقیقه های عجیب، جا گرفتم درون پیرهنم دکمه ای سد زده به راه گلو، تا مبادا که از تو دم بزنم می توانم دروغ پشت دروغ، بنویسم که باورت بشود رفتن تو مهم نبوده و نیست، اسمت افتاده است از دهنم! حسرت چشم های وحشی ِ تو، حسرت کافه ی بدونِ قرار! چای و سیگار و بیقراری و من... چه قَدَر غم نشسته روی تنم "روی هم رفته...
-
Sonnet 289
1393/06/12 13:55
می برد روزگار از سرت شور و حال مرا هم در پی اش یاد و.. نام و.. نشان و.. خیال مرا هم روزگاری به مرداب ها می کشانند بی تو چشمه در چشمه، احساس پاک و زلال مرا هم بوم های پر از رنگ نقاش های زبردست محو کردند از خاطرت، جای خال مرا هم مثل پروانه ها دست آتش سپردی چه آسان! در اجاقِ دلت، آرزوی محال مرا هم حس نکردی چگونه شکستند...
-
Sonnet 288
1393/06/02 21:05
درد های بدون درمان را، لابد از حکمتش خدا می خواست برسرم زندگی چه ها آورد،جای آنها دلم چه ها می خواست ؟! صبحِ فردا حدود ده سالست، توی این قصه باورت کردم تا به جایی رسیدم از عشقت،" که زنِ تشنه بی هوا می خواست – لب خود را به بوسه ات بزند ،برسد تا به اوج لذت ها کُل ِمردانگی دنیا را، توی آغوش خود رها می خواست "...
-
Sonnet 287
1393/05/06 22:51
بوسید بین گریه مرا و گذاشت رفت بی معرفت نگفت کجا و گذاشت رفت رفتم که التماس کنم مرد باشد و ... تنها اشاره کرد نیا و گذاشت رفت هی داد زدم که ببین ای خدا ببین کارم کشیده شد به کجا و گذاشت رفت آهسته گفت: حال مرا درک می کنی؟ ناچار هستم از تو جدا و گذاشت رفت دست مرا گرفت و دوباره رهام کرد من را سپرد دست خدا و گذاشت رفت...
-
Sonnet 286
1393/05/06 04:19
غرورم را شکستم؛ ارزشش را داشت دیگر؟ نه؟ به ماندن یا که از رفتن، تو را واداشت دیگر؟ نه؟ نمیگویم نرو! باشد برو! تقدیر ما این است ولی اینگونه رفتنهایت "امّا" داشت دیگر؟ نه؟ اگر راهی به جز رفتن نداری، پس برو دیگر! نمیدانم که اشکم هم تماشا داشت دیگر؟ نه! مسافر، راه میبیند، دلش را زود میبازد یکی از راهها...
-
Sonnet 285
1393/05/03 00:28
کی می شود دوباره غزل تعارفم کنی؟ وقتی پرم ز گریه بغل تعارفم کنی؟ مهمان کنی به جشن نگاهت مرا و باز دوتا ستاره توی عسل تعارفم کنی کی می شود دوباره تو ماهم شوی که بعد تاجی شبیه تاج زحل تعارفم کنی؟ تا کی کلاغ قصه بمانم! نمی شود یک نقش ساده حداقل تعارفم کنی؟ من نقش اول زن این عاشقانه ام هرقدر هم تو نقش بدل تعارفم کنی اصلا...
-
Sonnet 284
1393/04/31 03:40
بادی که دارد می وزد باد موافق نیست چشم تو دیگر نقطه ی اوج حقایق نیست جان می دهد یک جفت مرغ عشق در پلکت حس می کنم دیگر نگاهت گرم و عاشق نیست حتی زمان خوابیده وقتی ساعت قلبت با ضربه های خسته ی نبضم، مطابق نیست با سکه های از رواج افتاده هم سطحم وقتی شکوه بودنم مانند سابق نیست ای چشم های شور، از جانم چه می خواهید!؟ این...