دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 284

بادی که دارد می وزد باد موافق نیست

چشم تو دیگر نقطه ی اوج حقایق نیست

جان می دهد یک جفت مرغ عشق در پلکت

حس می کنم دیگر نگاهت گرم و عاشق نیست

حتی زمان خوابیده وقتی ساعت قلبت

با ضربه های خسته ی نبضم، مطابق نیست

با سکه های از رواج افتاده هم سطحم

وقتی شکوه بودنم مانند سابق نیست

ای چشم های شور، از جانم چه می خواهید!؟

این عشق، دیگر مظهر بهت خلایق نیست

مثل نهنگی که تقلا می کند در خاک

وقتی خبر دارد که دریا صاف و صادق نیست

امروز می فهمم:به غیر از صخره های سخت

این جا کسی دلواپس برگشت قایق نیست

راحت بخواب! از سرزمینت می روم، دیگر -

تصویر من در خانه ات آیینه ی دق نیست

 

حسنا محمد زاده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد