دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 289

می برد روزگار از سرت شور و حال مرا هم

در پی اش یاد و.. نام و.. نشان و.. خیال مرا هم

روزگاری به مرداب ها می کشانند بی تو

چشمه در چشمه، احساس پاک و زلال مرا هم

بوم های پر از رنگ نقاش های زبردست

محو کردند از خاطرت، جای خال مرا هم

مثل پروانه ها دست آتش سپردی چه آسان!

در اجاقِ دلت، آرزوی محال مرا هم

حس نکردی چگونه شکستند در هم، عقابان

در هوای پریدن به سوی تو بال مرا هم

شک ندارم که گم می کنی پشت هر برف و باران

در دلِ سردِ اسفندها، عطر شال مرا هم

باد، همراه هر توت خشکیده بر خاک انداخت

گوشه ی باغ پاییزی ات، سیبِ کال مرا هم

گهگداری سری بر مزارم بزن تا نگیرند!

در تبِ انتظار قدوم تو، سال مرا هم

 

حسنا محمدزاده

Sonnet 284

بادی که دارد می وزد باد موافق نیست

چشم تو دیگر نقطه ی اوج حقایق نیست

جان می دهد یک جفت مرغ عشق در پلکت

حس می کنم دیگر نگاهت گرم و عاشق نیست

حتی زمان خوابیده وقتی ساعت قلبت

با ضربه های خسته ی نبضم، مطابق نیست

با سکه های از رواج افتاده هم سطحم

وقتی شکوه بودنم مانند سابق نیست

ای چشم های شور، از جانم چه می خواهید!؟

این عشق، دیگر مظهر بهت خلایق نیست

مثل نهنگی که تقلا می کند در خاک

وقتی خبر دارد که دریا صاف و صادق نیست

امروز می فهمم:به غیر از صخره های سخت

این جا کسی دلواپس برگشت قایق نیست

راحت بخواب! از سرزمینت می روم، دیگر -

تصویر من در خانه ات آیینه ی دق نیست

 

حسنا محمد زاده