قصه را باز تو تکرار نکن ... دیگر نه
گوشهایم پر پژواک دروغ است و ریا
بافریبی دگر اقرار نکن ... دیگر نه
لحظه ای از تب و تاب نفست بیرون رو
از گناهان دلت عار نکن ... دیگر نه
مرتکب می شوی هر روز به یک توبه ی نو
مثل یک عنصر فرار ، نکن ... دیگر نه
من که با حادثه ها از تو گذشتم دیدم
نشدی خسته ز انکار ، نکن ... دیگر نه
من کیم؟ تا که ببخشم ، تو برو خود را باش
کینه بر سینه ام انبار نکن ... دیگر نه
باشد از هرچه گذشتم که تو راضی باشی
عشق را بر دلم آوار نکن ... دیگر نه
حلقه حلقه به کمند تو گرفتارم باز
دست بر گردنم افسار نکن ... دیگر نه
مرضیه اوجی
از دل ما نرود مهر و وفا، بدتر شد
مثلا خواستم این بار موقر باشم
و به جای «تو» بگویم که «شما»، بدتر شد
این متانت به دل سنگ تو تاثیر نکرد
بلکه برعکس، فقط رابطه ها بدتر شد
آسمان وقت قرار من و تو ابری بود
تازه با رفتن تو وضع هوا بدتر شد
چاره دارو و دوا نیست که حال بد من
بی تو با خوردن دارو و دوا بدتر شد
روی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخت
آمدم پاک کنم عشق تو را بدتر شد
شادی صندوقی
با عشق آتشین تو بیگانه نیستم
اما به فکر کار شجاعانه نیستم
مجنون به پای جرئت خود ماند و جان سپرد
من می روم که آن همه دیوانه نیستم
از من فقط همین دل مغرور مانه است
حاضر به ترک این دل دردانه نیستم
حالا کبوترم و افق پیش روی من
دیگر به دور شمع تو پروانه نیستم
چندیست دل بریده ام از شهر عاشقی
گفتم که باز در نزنی،خانه نیستم
نجمه زارع
توبه کردم که شریک غم مردم نشوم
بعد از این اهل مدارا وتفاهم نشوم
من زمستانم و گل های یخ ارزانیتان
تا در این فصل دچار گل گندم نشوم
کنج ساحل بنشینم به خدا خوب تر است
بنشینم خوش ودرگیر تلاطم نشوم
کوچه ی شعر شلوغ است پر از همهمه است
دلم این بار مواظب شده تا گم نشوم
من مغرور در این بازی دل می دانید
حاضرم تا بشوم آخر ودوم نشوم
بگذارید وفادار به قولم باشم
قول دادم به دلم عاشق مردم نشوم
نجمه زارع
عماد خراسانی