دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 297

پشتِ هر منظره دنبال غمی پنهانم

عُمق هر فاجعه را روی ورق می ریزم

لحظه ی شعر نوشتن که دلم آشوب است

لحظه ی شعر نوشتن که عرق می ریزم

لحظه ی شعر نوشتن که زنی دیوانه

در دل ِ خاطره هایم نفسش می گیرد

جای من با همه ی شهر تو می خوابی و ُ

یک نفر پشتِ غم پنجره ها می میرد

لحظه ی شعر نوشتن که به هم می ریزم

تا بترسانمت از عاقبت ِ رویایم

باورت کرده ام وُ با همه ی احساسم

روز وُ شب سمت تو وُ حادثه ها می آیم

تجربیات ِ گذشته چه سکوتی کردند!

بوسه ات چشم مرا روی همه می بندد

نور را کم کن وُ بگذار هم آغوش شویم

چون که این آینه دارد به تنم می خندد

نور را کم کن وُ بگذار که تا اینجایی

من خودم باشم و در خاطره تکرار شوم

حالتِ شعر نوشتن به قلم دست دهد

صبح با بوسه وُ تصویر تو بیدار شوم

ماندگارت بکنم لای غزلهایی که ...

می شناسند تو را در همه ی دوران ها

تا ابد خوانده شوی توی هم آغوشی ها

تا ابد خوانده شوی در همه ی زندان ها

پشتِ هر منظره دنبال غمی پنهانم

عمق هر فاجعه را روی ورق می ریزم

لحظه ی شعر نوشتن که دلم آشوب است

لحظه ی شعر نوشتن که عرق می ریزم

 

صنم نافع

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد