دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 295

دیشب نبودی عاقبت بی تاب خوابیدم

با قرص های قرمز اعصاب خوابیدم

هرچند احساس مرا هرگز نمی فهمی

مثل پلنگی عاشق مهتاب خوابیدم

مانند نیلوفر که از خوابم گذر کردی

احساس کردم در دل مرداب خوابیدم

از تنگ خود بیرون پریدم مانده و رانده

تا در نهایت گوشه ی سرداب خوابیدم

حالا دلت قرص است و حالم می شود بدتر

مانند گرگی گیج و منگ خواب خوابیدم ..

 

مهدی نژادهاشمی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد