-
Sonnet 15
1391/10/30 01:13
عشق تو قاتل ما بود و نمیدانستیم مهرش از روی ریا بود و نمیدانستیم قصهی آمدن من به سر کوی شما قصهی شاه و گدا بود و نمیدانستیم تیشه را کوبیده بودم بر دل مغرور خویش آب در هاون ما بود و نمیدانستیم شعله عشق است و تویی شمع و منم پروانه شعله از شمع جدا بود و نمیدانستیم شعلهی آتش غم در دل تو پا نگرفت دلت از عشق رها بود...
-
Sonnet 14
1391/10/30 01:07
اینکه دلتنگ توام اقرار می خواهد مگر؟ اینکه از من دلخوری انکار می خواهد مگر؟ وقت دل کندن به فکر باز پیوستن مباش دل بریدن وعده دیدار می خواهد مگر؟ عقل اگر غیرت کند یک بار عاشق می شویم اشتباه ناگهان تکرار می خواهد مگر؟ من چرا رسوا شوم یک شهر مشتاق تواند لشکر عشاق پرچم دار می خواهد مگر؟ با زبان بی زبانی بارها گفتی برو من...
-
Sonnet 13
1391/09/30 02:21
هنوز هم که هنوز است عاشق ماهم ولی بدون تو مهتاب را نمی خواهم برای آمدنت گرچه راه کوتاه است هنوز هم که هنوز است چشم در راهم سلام... روز قشنگی است... دوستت دارم ... چقدر عاشق این جمله های کوتاهم هوای بودن یک عمر با تو را دارم منی که دلخوش دیدارهای گه گاهم برای گفتن یک حرف عاشقانه فقط اسیر سخت ترین زخمهای جانکاهم...
-
Sonnet 12
1391/09/30 02:10
به شب و پنجره بسپار که برمیگردم عشق را زنده نگه دار که برمیگردم دو سه روزی هم اگر چه تحمّل سخت است تکیه کن بر تن دیوار که برمیگردم بس کن این سرزنش "رفتی و بد کردی "را دست از این خاطره بردار که برمیگردم گفته بودی که به شب چشم به راهم بودی به همان دیده ی بیدار که برمیگردم بین ما پیشترک هر سخنی بود گذشت راهیت...
-
Sonnet 11
1391/09/30 02:05
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست تا اشارات نظر نامه رسان من توست گوش کن با لب خاموش سخن می گویم پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست نشود فاش کسی آنچه میان من و توست تا اشارات نظر نامه رسان من توست گوش کن با لب خاموش سخن می گویم پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید حالیا چشم جهانی نگران...
-
Sonnet 10
1391/08/30 22:09
به یک پلک تو میبخشم تمام روز و شبها را که تسکین میدهد چشمت غم جانسوز تبها را بخوان! با لهجهات حسّی عجیب و مشترک دارم فضا را یکنفس پُر کن به هم نگذار لبها را به دست آور دل من را چه کارت با دلِ مردم! تو واجب را به جا آور رها کن مستحبها را دلیلِ دلخوشیهایم! چه بُغرنج است دنیایم! چرا باید چنین باشد؟... نمیفهمم...
-
Sonnet 9
1391/08/30 02:24
من دلت را بدون دام و تفنگ بی هیاهو شکار خواهم کرد بعد از آن هم از این که صیادم به خودم افتخار خواهم کرد "گرچه دیر آمدی بدست اما زود از دست من نخواهی رفت عشق دیرینه ! خوب شاهد باش با وجودت چکار خواهم کرد" مثل بی تابی کلاغان در غربت روزهای پائیزی روی هر شاخه ی درخت بلوط بی سبب قار قار خواهم کرد "آنقدر روی...
-
Sonnet 8
1391/07/30 01:54
در طالعت ستاره زیاد است˛ ماه نه! گاهی شکست هست ، ولی اشتباه نه! گه گاه در مسیر زمان لیز می خورد پایت درون چاله! ولی توی چاه نه! چشمت همیشه منتظر چیز تازه ایست چیزی شبیه روشنی یک نگاه! نه؟؟؟ دستت به دست های من اما نمیرسد! قلبت به خلوت دل تنگ من آه ! نه ! گفتی نگو که عشق گناه است خوب من! حق با شماست البته شاید گناه نه...
-
Sonnet 7
1391/07/30 00:31
از عشق آنچنان که تو، ناچار نیستم از زندگی چنان که تو، سرشار نیستم چیزی شبیه سیلی و از راه ناگهان سر می رسی دوباره و بیدار نیستم مانند پیچکی که سرش زیر سنگ هاست دیگر به فکر آن ور دیوار نیستم آغوش می گشایی و باور نمی کنی در قید بازوان تو این بار نیستم این عشق مرده را به دلم پیشکش نکن من مثل آن جماعت کفتار نیستم حالا از...
-
Sonnet 6
1391/07/30 00:09
شک می کنم این حرفهایت راست باشد وقتی که میگویی دلت اینجاست ، باشد شک می کنم وقتی که میگویی حقیقت ، در واقعیت مثل یک رویاست ، باشد از حس و حالت گفتی و شک دارم اما ، این که درون قلب تو غوغاست ، باشد رفتارهایت ، حرفهایت مهربانند اما ... اگر که آنچه که پیداست ، باشد حتی دلت هم با دل من حرف می زد شک کرده ام اما دلت روراست...
-
Sonnet 5
1391/06/17 04:05
در طلب اینهمه اصرار نکن ... دیگر نه قصه را باز تو تکرار نکن ... دیگر نه گوشهایم پر پژواک دروغ است و ریا بافریبی دگر اقرار نکن ... دیگر نه لحظه ای از تب و تاب نفست بیرون رو از گناهان دلت عار نکن ... دیگر نه مرتکب می شوی هر روز به یک توبه ی نو مثل یک عنصر فرار ، نکن ... دیگر نه من که با حادثه ها از تو گذشتم دیدم نشدی...
-
Sonnet 4
1391/06/13 03:07
هر چه کردم نشوم از تو جدا بدتر شد از دل ما نرود مهر و وفا، بدتر شد مثلا خواستم این بار موقر باشم و به جای «تو» بگویم که «شما»، بدتر شد این متانت به دل سنگ تو تاثیر نکرد بلکه برعکس، فقط رابطه ها بدتر شد آسمان وقت قرار من و تو ابری بود تازه با رفتن تو وضع هوا بدتر شد چاره دارو و دوا نیست که حال بد من بی تو با خوردن دارو...
-
Sonnet 3
1391/06/04 02:33
با عشق آتشین تو بیگانه نیستم اما به فکر کار شجاعانه نیستم مجنون به پای جرئت خود ماند و جان سپرد من می روم که آن همه دیوانه نیستم از من فقط همین دل مغرور مانه است حاضر به ترک این دل دردانه نیستم حالا کبوترم و افق پیش روی من دیگر به دور شمع تو پروانه نیستم چندیست دل بریده ام از شهر عاشقی گفتم که باز در نزنی،خانه نیستم...
-
Sonnet 2
1391/06/03 05:08
توبه کردم که شریک غم مردم نشوم بعد از این اهل مدارا وتفاهم نشوم من زمستانم و گل های یخ ارزانیتان تا در این فصل دچار گل گندم نشوم کنج ساحل بنشینم به خدا خوب تر است بنشینم خوش ودرگیر تلاطم نشوم کوچه ی شعر شلوغ است پر از همهمه است دلم این بار مواظب شده تا گم نشوم من مغرور در این بازی دل می دانید حاضرم تا بشوم آخر ودوم...
-
Sonnet 1
1391/06/03 00:39
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم غمم این است که چون ماه نو انگشت نمایی ورنه غم نیست که در عشق تو رسوای جهانم دمبدم حلقه این دام شود تنگتر و من دست و پایی نزنم خود ز کمندت نرهانم سر پرشور مرا نه شبی ای دوست بدامان تا شوی فتنه ساز دلم و سوز نهانم ساز بشکسته ام و طائر پربسته نگارا...