دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 7

از عشق آنچنان که تو، ناچار نیستم

از زندگی چنان که تو، سرشار نیستم

چیزی شبیه سیلی و از راه ناگهان

سر می رسی دوباره و بیدار نیستم

مانند پیچکی که سرش زیر سنگ هاست

دیگر به فکر آن ور دیوار نیستم

آغوش می گشایی و باور نمی کنی

در قید بازوان تو این بار نیستم

این عشق مرده را به دلم پیشکش نکن

من مثل آن جماعت کفتار نیستم

حالا از این شلوغی ممتد عبور کن

طوری نگاه کن به من انگار نیستم

صعب العبور کرده مرا کوه ریخته

آن جاده همیشه هموار نیستم

از این جنون زلزله خیزت رهام کن

من مستحق این همه آوار نیستم

با نبش قبر داغ مرا تازه کرده ای

اما خیال کن که عزادار نیستم

 

لیلا عبدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد