یا مثل چایی که می افتد از دهن باشی
زخمی که من برداشتم فهمیدنش سخت است
سخت است حتی لحظه ای هم جای من باشی
توی دلم هر روز و هر شب رخت می شویند
باید برای درک این دلشوره زن باشی
در من دو روح بی قرار انگار در جنگ اند
سخت است با تنهایی ات در یک بدن باشی
در قاب آیینه خودت را گم کنی هر روز
در جالباسی هات دنبال کفن باشی
راهی برای صلح با دنیا نمی ماند
با مرگ وقتی گرم جنگی تن به تن باشی
...
مثل جذامی ها شدم، می رانی ام از خود
یک شب نشد با عشق در یک پیرهن باشم
لیلا عبدی
حـتـی اگـر یـک تـکـه سـنـگ و چـوب بـاشـی
بــاران ضــرر دارد بـرای چــشــم هـایــت
کـاری نـکـن چـون حـضـرت یـعـقــوب بـاشـی
می پـرورانـی در خـودت مـشـتـی یـهـودا
پـروا نـداری عـاقـبـت مـصـلـوب بـاشـی؟
دسـت خـودت شـایـد نـبـاشـد بـی قــراری
عـادت نـداری خـالـی از آشـوب بـاشـی
هـر چـنـد مـن افـتـاده ام از چـشـم دنـیـا
تـو می تـوانـی هـمـچـنـان مـحـبـوب بـاشـی
دق می کـنـم از دوری ات، امـا تــو بـایـد
سعی ات بر این باشد پس از من خوب باشی
لیلا عبدی
چیزی شبیه گریه های ممتد – این شعر-
از من نمی آید که رو در رو بگویم
حرف دلم را با تو، اما شاید این شعر...
شاعر شدن دلتنگی ام را بیشتر کرد
رنجی مضاعف بود از بخت بد این شعر
دست از خودم، از زندگی، از عشق شستم
در بیت بیتش خوانده با من اشهد،این شعر
با این همه، لبخند محوی از تو کافی ست
تا حس کنم مانند من می خندد این شعر
یا تا همیشه با منی...یا اینکه هرگز...
تکلیف این آشفتگی را باید این شعر...
با تک تک این واژه ها جان دادم،اما
مقبول چشمانت نشد یک درصد این شعر
آتش بزن،خاکسترش کن تا ببینی
با درد، شعر تازه ای می زاید این شعر
لیلا عبدی
مـثـل سـریـال هـای ایـرانـی آخـر قـصـه هـات مـعـلـوم اسـت
سهم من از تو نیست جز دوری ، خوانده ای داستان مجنون را؟
لیلی اش را به دیگری دادند ، عاشق آری همیشه محروم است
توی اسطـوره های پیش از مـا ، کـار دنیـا به کـام عاشق نیست
بـا کسی خـوب تـا نخواهـد کرد از قدیـم و ندیـم مـرسـوم است
دست هامـان به لمـس هـم شایـد می رسیدنـد در شبی آرام
شایـد امّـا... نگاهـمـان حالا به گـنـاهی نـکـرده مـحکـوم است
آمـدی شعـر بـشـنـوی از مـن؟ لـذتـی عـایــدت نـخـواهـد شـد
این غزل پاره ها که می بینی ، شعر نه ... دردهای منظوم است
هـیـچ دردی دوا نـخـواهـد شـد از اثـر ایـن گلایـه افـتـاده است
دفترت را ببنـد و ساکـت بـاش ، عمـر این عاشقـانـه مختـوم است
لیلا عبدی
دنبال من نگرد که دیگر نشانه ای...
چیزی نداشتم به جز این ها که برده ام
آیینه در نگاهم و در دست شانه ای
از حال و روز عاشقی ام بیشتر نپرس
با عشق مدتی ست ندارم میانه ای
هی ذره ذره می خورد از تو مرا غمی
افتاده است در دل من موریانه ای
یک روز می گذاری از این شهر می روی
چون ماهی رها شده در رودخانه ای
یک روز می رسد که تو هم خسته می شوی
اما پناه خستگی ات نیست شانه ای
یک روز می رسد که بفهمی نداشتند
این خنده های تلخ کم از تازیانه ای
شاید تو هم شبیه من از خود ببریّ و -
دیگر برای رفتن از این شهر مانعی...
*
جبران همیشه راه به جایی نمی برد
دنبال من نگرد که دیگر نشانه ای...
لیلا عبدی
شب بی انتها از دست دادی
به تو هشدار دادم رفتنم را
نفهمیدی مرا از دست دادی
مریم حقیقت