مهرش از روی ریا بود و نمیدانستیم
قصهی آمدن من به سر کوی شما
قصهی شاه و گدا بود و نمیدانستیم
تیشه را کوبیده بودم بر دل مغرور خویش
آب در هاون ما بود و نمیدانستیم
شعله عشق است و تویی شمع و منم پروانه
شعله از شمع جدا بود و نمیدانستیم
شعلهی آتش غم در دل تو پا نگرفت
دلت از عشق رها بود و نمیدانستیم
در غم عشق نبودیّ و محبت کردی
این هم از لطف شما بود و نمیدانستیم
من نکردم گله از عهد و وفاداری تو
عهد ما عهد جفا بود و نمیدانستیم
رنج بی عشقی و تنهایی و بی مهری یار
همه تقدیر خدا بود و نمی دانستیم