-
Sonnet 283
1393/04/31 03:31
برگشته بودی بشکنی من را، شکستی! این زخم ها جز بانمک درمان نمیشد ممکن نبود اصلا مرا از نو بسازی تا این خرابه کاملا ویران نمیشد! کارش به طغیان میکشد رودی که یک سد راه وصالش را به دریا بسته باشد اما اگر دریا نخواهد رود خود را... اما اگر رود از دویدن خسته باشد... می ترسم و اصلا برای تو مهم نیست لعنت به این دلشوره های...
-
Sonnet 282
1393/04/31 00:56
نشسته ایم ، بمان ! زود راهِ خانه نگیر ! نه ! عشق محض مرا قصه و فَسانه نگیر به قهر ومهر خود ازجان من تقاص نخواه اگر بناست نباشم ، بکش ! بهانه نگیر ! از اشتیاق تو جانم به لب رسید ، نکن... گناه مرگِ مرا بیش از این به شانه نگیر به برق عشوه ی سوزانِ خود به خِرمَن من چون آذرخش نبار ، اینچنین زبانه نگیر ستم که رسم و مرام تو...
-
Sonnet 281
1393/04/27 03:53
چرا اینقدر با من بی تفاوت می شوی گاهی؟ که من را با تمام عشق و احساسم نمیخواهی میایی میروی بی هیچ حرفی پیش چشمانم فقط می ماند از تو ردپای مبهم اهی بیا " بنشین برایت حرف دارم در دلم غوغاست" بیا بنشین کنارم لحظه ی هر چند کوتاهی تمام دلخوشی ام ماه هر شب نقره ریزت بود چرا افتادم از حوض نگاهت مثل یک ماهی؟ تنم در...
-
Sonnet 279
1393/04/27 01:27
دستت مرا از این همه غربت رها نکرد گفتم خدا کند که بمانی... خدا نکرد! بعد از تو شهر در خفقانی عظیم مرد بعد از تو هیچ پنجره ای چشم وا نکرد! وقتی که خنده از لب ما دست می کشید، گریه برای آمدنش پا به پا نکرد آن روزها فرشته ی ما خواب مانده بود شاید کسی برای من و تو دعا نکرد حتی بهار سر زده از شهرمان گذشت اما به خشکسالی مان...
-
Sonnet 279
1393/04/02 21:42
گفتنـد: نـگــذر از غـرورت ، کـار خوبـی نیست بایـد خودت فهمیـده باشی یـار خوبـی نیست گفتنـد: هـرگــز لشگـرت را دسـت او نـسـپـار ایـن خـائـن بالفطـره پرچم دار خوبـی نیست ! سـیـگـار و تـــو، هـر دو بـرای مـن ضـرر داریـد تــو بـدتـری، هرچند این معیـار خوبـی نیست ! تـرک تــو و درک جمـاعـت کـار دشـواری ست تـکـرار...
-
Sonnet 278
1393/03/01 14:19
تمام حرفمان در اولین دیدار «باید» شد ولی افسوس؛ با یک حرف، بایدها «نباید» شد به تو گفتم: بیا تا سنگ ها را وا کنیم... اما نشستی سنگ روی سنگ چیدی، بینمان سد شد! به جای اینکه عشقم را بفهمی، گربه رقصاندی نشد تا مال هم باشیم؛ تو نگذاشتی، بد شد! همین که حرف تلخ حق شنیدی از زبان من صدایت آن ور خط ته کشید و بوق ممتد شد {خودش...
-
Sonnet 277
1393/02/25 01:50
گرچه می دانم که می خواهی، کج کنی از عشق راهت را می پذیرم درد را وقتی ، دوست داری اشتباهت را نه ، تو حالم را نمی دانی ! درد دارد این که ناچاری از میانِ راه بشناسی ، دوستان نیمه راهت را فکر کن دیوانه ای باشی ، غرقِ تنهایی که می گیرد نیمه شب یک مرد با قلاب از میانِ حوض ماهت را فکر کن در دستِ تقدیری ، ناگزیر از ماندن و...
-
Sonnet 276
1393/02/24 02:41
من و تو دور شدیم اینقدر چرا از هم؟ غریبه با هم، دشمن به هم، جدا از هم اگر به هم نرسیدیم بی خیال شدیم ولی جدا که نکردیم راه را از هم که برنگردی و دیگر نگاه هم نکنی بپاشی اول بازی زمینه را از هم تمام اینهمه مثل کلاف سر در گم ولی به سادگی قهر بچه ها از هم تو هم شکسته ای و مثل من پر از زخمی چه شد، من و تو به هم خورده ایم...
-
Sonnet 275
1393/02/24 02:00
به هر مصیبت و جان کندنی که سر می شد دوباره گونه اش از دیدن تو تر می شد زنی که آتش عشق تو در دلش می سوخت و با نسیم نگاه تو شعله ور می شد به دور ریخت شبی قرص های خوابی را که رفته رفته بر این درد بی اثر می شد همیشه مست و پریشان همیشه آخر خط همیشه از همه جا راهی سفر می شد نشد کنار تو باشد! چه تلخی محضی نشد، نشد که بماند،...
-
Sonnet 274
1393/02/24 01:50
هر بار نـزدیـک آمدم، مـغـرورتـر باش! تا می توانی وصله ای ناجـورتر باش ای ماه! حق آسمان هستی نه برکه هر جا به من نزدیک بودی ، دورتر باش بعد از تو دیگر دلبری یک رسم مرده است آه ای گره! بر روسری ها کورتر باش آه ای جناب زندگی ! دیگر پس از این از گریه های هر شبم پر زورتر باش با این که از بختم گرفتی روشنی را اما برای خانه...
-
Sonnet 273
1393/02/19 13:18
میان این همه ماسه چقدر تنهایم ببین دگر به سراغ تو هم نمی آیم دوباره ماهی ام افتاده از دلت بیرون نفس نمی کشمت ای همیشه دریایم! هجوم موج دلم از تو گرچه پنهان نیست به صخره می زنمش تا تو را نفرسایم پر از ملیله و پولک، عروسم و دوری نشسته ام به امید رسیدن توری قلپ قلپ... تو بگو شوری از کجا آمد؟ بگو طلسم بد دوری از کجا آمد؟...
-
Sonnet 272
1393/01/13 02:47
به دلم گفته ام ای ساده فراموشش کن تا کجا چشم به این جاده فراموشش کن دست بردار از او خاطره بازی کافیست فکر کن گل نفرستاده فراموشش کن آن نگاهی که دم آخر از او جا مانده پیش او برده و پس داده فراموشش کن مردمان نگهش قله نشینند هنوز دل که دره نیفتاده فراموشش کن گفتم این تکه غزل را بفرستم نزدت دل ولی گفت مشو ساده فراموشش کن...
-
Sonnet 271
1393/01/13 02:30
تقصیر ماهی هاست یا دستان لیز من؟ از دست من سر خورده دستانت عزیز من کی پاک کردی خنده را از صورت خیسم؟ کی چیده شد انگشت تو از بافه ی گیسم؟ در چشم های میشی ات گرگی کمین دارد این چشم ها دیگر برای من نمی بارد می خواستم با آفتابم مهربان باشی باران که زد در قصه ام رنگین کمان باشی قسمت نشد توی نگاهت آسمان گردی من ماهیت بودم،...
-
Sonnet 270
1393/01/13 02:01
حس ما را کسی نمی فهمد ؛ هر دو به اشتباه افتادیم یا خدا اشتباه می کرده . . . یا که در این گناه افتادیم عشق یعنی تو مال او باشی...ومن اینجا به اسم پوچ کسی ! خاطراتی همیشه دوراز هم؛عشق یعنی که تو؛به من نرسی ! لذت انگیز نیست باور کن ، دارم از زندگیم می پاشم چشم هایم همیشه می پرسند : تا چه روزی بدون تو باشم بی تو هرگز نمی...
-
Sonnet 269
1393/01/13 01:46
پشت لبخند های پنهانی ؛ با نگاهت همیشه در گیرم مطمئنم بدون چشم تو ؛شک ندارم که بی تو می میرم من برات از فروغ میخواندم ؛وتو هی شاملو میخواندی پای این زورق طلایی کاش؛در کنارم همیشه می ماندی! چند بطری کنار دست من ؛مثل لبخند آخرت گم شد یاد لبخند هات مستم کرد، مثل این لحظه ها توهم شد باز لبخند می زنی و دلم؛ در هوای تو باز...
-
Sonnet 268
1393/01/11 03:00
آغوش من دروازه های تخت جمشید است می خواستـم تــو پـادشـاه کـشـورم باشی آتش کشیدی پایتــخت شــور و شعــــرم را افسوس که می خواستی اسکندرم باشی این روزها حتی شبیـه سایه ات هم نیست مردی کــه یک شب بهترین تعبیر خوابم بود مردی که با آن جذبـه ی چشمِ رضاخانیش یک روز تـنـهـــا عـلـت کـشـف حجـابــم بود در بـازوانـت قـتـلــگـاه...
-
Sonnet 267
1393/01/11 02:22
شایـد برای ثانیههایم غزل شود، آن قصّهای که نقطهی پـایـان «منم» در آن تقصیـر توست آنچه نوشتـم نـشد غزل، بردار بـیت بـیتِ مرا تو از این مکان جـای تــمام پـنجرهها ماه را بـکش، مثـل پــلنگ در پـی آن مـیدوم شبـی شایـد دویدنم بـشود بـیت یـک غزل، شایـد شـوم شبیـه تـبِ شعر، ناگـهان مـن اتـفاق تـازهی یـک بـاورم، ولی؛...
-
Sonnet 266
1393/01/10 04:59
در راه عشق هر من و تو ما نمی شود می خواهم از تو بگذرم اما نمی شود دیگر تمام ثانیه ها خط خطی شدند امروز ما بدون تو فردا نمی شود دیگر دلم برای رسیدن نمی تپد با هر نگاه گرم تو شیدا نمی شود من در تو و تو در من و ما مهره های عشق پیوسته ایم و حاصلمان را نمی شود ــ از هم گسست و واژه ی دیگر بنا نمود اما برای رفتن از این خانه...
-
Sonnet 265
1393/01/09 02:44
دور هر خاطره دیوار کشیدن بهتر مثل سنگی شدن اصلا نتپیدن بهتر پشت هر پنجره دلتنگی آواز کسی است و چنان گنگ، که هرگز نشنیدن بهتر شهر ما شهر زمستانی و مردم همه سرد با نگاه های غریبی که، ندیدن بهتر اوج پرواز اگر حجم قفس خواهد بود با همین حوصله ماندن، نپریدن بهتر این غزل حاصل دلتنگی معمول من است گرچه من گفته ام اما نشنیدن...
-
Sonnet 264
1393/01/08 05:19
با تو هستم ای دل تنها جوابم را بده خوب فهمیدی سوالم را ، جوابم را بده هر چه می گویی برای من معما می شود یا نزن این حرف ها را ، یا جوابم را بده بین این مردم که فریاد محبت می زنند داد من هم می رسد آیا؟ جوابم را بده گفته بودی من دلم سنگ است ز اینجا می روم حاضرم ترکم کنی اما جوابم را بده شعر می گویم پر از احساسم آیا می...
-
Sonnet 263
1393/01/08 04:53
از تو همین که می شوم آزرده بیشتر می بینم عشق ، دل ز دلم برده بیشتر تنها تویی که می کشی ام سمت زندگی من نیستم بدون تو یک مرده بیشتر آه از غم آه صبر ِ مرا کاشکی خدا می کرد در فراق تو یک خرده بیشتر تو آفتاب چشم منی تا نیامدی من می شوم بدون تو پژمرده بیشتر ای تو که هرچه می روم انگار می شوی از هر چه بی نهایت نشمرده بیشتر...
-
Sonnet 262
1393/01/08 03:03
زمن فرار کردی و حالا بدون من گیرم که زندگی کنی اما،بدون من! گفتی که بی تو زندگی از مرگ بدتر است بدتر شده ست زندگی آیا بدون من؟ من آرزو نمی کنم اصلن که بد شود یک لحظه در نگاه تو دنیا بدون من نگذار تا که سوژه ی یک طرح بد شویم من بی تو آس و پاس و تو تنها بدون من این سوژه جالب است ولی وحشت آور است می ترسم از روایت فردا...
-
Sonnet 261
1393/01/07 01:05
دیگر کسی به آینــــــــه ام « ها » نمی کنـــــد حتا بهـــار با دل مـــــــن تـــــــــا نمی کنـــــــد بعد از تو غربت و من و این دل که لحظه ای «جــز تو هـــوای هیـــچ کسی را نمی کنـــد» در ذهــــــــن خانه شعر پر از شـور عشق را دیگر صـــــدای گــــرم تو نجــــوا نمی کنــــد آوای خنـــــده هــــای تو درهــــــای بسته...
-
Sonnet 260
1393/01/06 02:52
نه فرشته نیستم باور بکن من نیز انسانم حق بده گاهی تو را این روزها از خود برنجانم حق بده گاهی دلت را بشکنم این روزها حتی قهر باشم چند روزی چشم هایت را بگریانم تو بپرسی دوستم داری کمی بانوی شب هایم؟ من بگویم بی خیال اصلا جوابش را نمی دانم هی بگویم خواب دیدم باید از من بگذری دیگر یا که از این دوستی این عشق بدجوری پشیمانم...
-
Sonnet 259
1393/01/06 01:45
حسّ و حال همه ی ثانیـه ها ریخت به هم شوق یک رابطه با حاشیه ها ریخت به هم گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید آمدیّ و همـه ی فرضیه ها ریخت به هم! روح غمگینِ تـــو در کالبدم جا خوش کرد سرفه کردی و نظام ریه ها ریخت به هم در کـنــار تــــو قدم مــــی زدم و دور و بـــرم چشم ها پُر خون شد، قرنیه ها ریخت به هم روضه خوان خواست...
-
Sonnet 258
1393/01/05 19:58
من از تبار تیشهام، با من غمی هست در ریشهام احساس درد مبهمی هست بر گیسوانم بوسه زد روزی خداوند در سرنوشتم راه پر پیچ و خمی هست وقتی مرا با خاک یکسان ساخت یعنی: در نقشهی جغرافیای من بمی هست من روی آرامش نخواهم دید با تو با تو لفیخسر است هرجا آدمی هست جز زخم این دنیا نخوردم از تو ای عشق! آیا در آن دنیا امید مرهمی...
-
Sonnet 257
1392/12/29 01:18
یک شانـه ی مـردانـه می خواهـم؛ تا هق هق ام آرامـتـر باشد شایـد که یک شب سهمـم از دنـیـا؛ آرامشی بی دردسـر باشد گــم میشوم در آســـمانی که از ابــرهای گریه ســرشــار است این سرنوشت تلخ بی بالی یست؛وقتی که جفتت درسفر باشد از تـو سکـوت سالهـای تـلـخ... در من هجـوم بـغـض هـای سـرد تـنـهـا همیـن سهـم مـن و مـا شد؛ شایـد...
-
Sonnet 256
1392/12/28 01:08
دلم گرفته ازین روزهای تکراری از عاشقی که منم... از خود خودم! آری! ازین تداوم معمول دوستت دارم ازین تناوب هی دوستم ندا-داری دلم گرفته و باید بگیرمش از تو جنون گرفته و حالا علاج بیماری... همین که با تو نباشد... گمان کنم... شاید... اگرچه جز تو نمی آید از کسی کاری... و از تو هم که نباید جز این توقع داشت که داغ بر دل و دست...
-
Sonnet 255
1392/12/25 15:58
چه جمله ای که مکان و زمان نمی خواهد به هر زبان که بگویی... زبان نمی خواهد چه جمله ایست که از تو برای اثباتش به جز دو چشم دلیل و نشان نمی خواهد چه جمله ایست که وقتی شنیدم از دهنت دلم به جز دل تو همزبان نمی خواهد ستاره ها همه دور مدارشان باشند تو ماه من شده ای! کهکشان نمی خواهد تو ماه من ، پر پرواز من شدی با تو پر از...
-
Sonnet 254
1392/12/25 15:52
بریز در رگ من کولی جنونت را نفس بکش همه ی عقده ی درونت را نفس بکش که تن کوه را بلرزانی که انعکاس دهی روح بیستونت را خود تو بود که پرواز را به من آموخت دوباره اوج بده حس نیلگونت را تو آبشار منی ! لحظه لحظه ات جاریست بزن به همهمه ها برکه ی سکونت را خدا که در صدد آفرینش ما بود به رنگ خون من آغشته کرد خونت را از این به...