دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 273

میان این همه ماسه چقدر تنهایم

ببین دگر به سراغ تو هم نمی آیم

دوباره ماهی ام افتاده از دلت بیرون

نفس نمی کشمت ای همیشه دریایم!

هجوم موج دلم از تو گرچه پنهان نیست

به صخره می زنمش تا تو را نفرسایم

پر از ملیله و پولک، عروسم و دوری

نشسته ام به امید رسیدن توری

قلپ قلپ... تو بگو شوری از کجا آمد؟

بگو طلسم بد دوری از کجا آمد؟

شلپ شلپ چه کسی آبی تو را دیده؟

شب و سیاهی و بی نوری از کجا آمد؟

مگر برای دلت ماهی بدی بودم؟

پس این عروسک پیزوری از کجا آمد؟

دویست و بیست و دو ماهی فروش در راهند

دوتا ستاره ی چشمت مرا نمی خواهند

دلم گرفته برای خودم که دلگیرم

که مانده ام لب دریا ولی نمی میرم

پر از ملیله و پولک نشسته ام اینجا

برای تور تمام جهان ولی پیرم

تو تا همیشه ی دنیا برای من زودی

اگرچه تا ته دنیا برای تو دیرم

هزار سال عجیب از گذشتنت رفته

عجیب نیست که بوی من از تنت رفته


نیلوفر عاکفیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد