دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 254

بریز در رگ من کولی جنونت را

نفس بکش همه ی عقده ی درونت را

نفس بکش که تن کوه را بلرزانی

که انعکاس دهی روح بیستونت را

خود تو بود که پرواز را به من آموخت

دوباره اوج بده حس نیلگونت را

تو آبشار منی ! لحظه لحظه ات جاریست

بزن به همهمه ها برکه ی سکونت را

خدا که در صدد آفرینش ما بود

به رنگ خون من آغشته کرد خونت را

از این به بعد من و تو دچار هم هستیم

به دست خاطره بسپار تاکنونت را


سارا جلوداریان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد