دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 270

حس ما را کسی نمی فهمد ؛ هر دو به اشتباه افتادیم

یا خدا اشتباه می کرده . . . یا که در این گناه افتادیم

عشق یعنی تو مال او باشی...ومن اینجا به اسم پوچ کسی !

خاطراتی همیشه دوراز هم؛عشق یعنی که تو؛به من نرسی !

لذت انگیز نیست باور کن ، دارم از زندگیم می پاشم

چشم هایم همیشه می پرسند : تا چه روزی بدون تو باشم

بی تو هرگز نمی شود تکرار ؛ لذت بوسه های پنهانی

در همان لحظه ها که می گفتی ؛ پای حرفت همیشه می مانی

من تورا قدرعشق می خواهم،باورش هم برای من سخت است

نه!تصورنمی کنم هرگز،چشم هایی به جای من! سخت است

قول دادی مراقبم باشی ، در همان روزهای بارانی

سرد سردم شده ! تو را دیدم ! تو که با او در این خیابانی

گفتی از اشتباه می ترسی ! روی قولت نمی شود باشی

منکه لبخند می زدم به تو اشک هایی شبیه نقاشی-

رنگ می بازم و نمی فهمی . . . دارم از التهاب می میرم

توی بغضی غریب واماندم : نکنی انتخاب می میرم

آه یادم نبود می ترسی !!! مردم از اشتباه می خندند

مردمانی که توی این شهرند : داستان مرا نمی فهمند

تو هُل ام داده ایی به سمت خودم!من برایت از عشق می گفتم

گر چه از زندگیم می پاشم ؛ باشد از چشم هات می افتم

باشد... اما؛ توهم همیشه بخند!خنده به چشم هات می آید

یاد من را همیشه پنهان کن ؛ که زنی هم بدون تو شــــــــــاید . . .


بهار حق شناس

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد