یا خدا اشتباه می کرده . . . یا که در این گناه افتادیم
عشق یعنی تو مال او باشی...ومن اینجا به اسم پوچ کسی !
خاطراتی همیشه دوراز هم؛عشق یعنی که تو؛به من نرسی !
لذت انگیز نیست باور کن ، دارم از زندگیم می پاشم
چشم هایم همیشه می پرسند : تا چه روزی بدون تو باشم
بی تو هرگز نمی شود تکرار ؛ لذت بوسه های پنهانی
در همان لحظه ها که می گفتی ؛ پای حرفت همیشه می مانی
من تورا قدرعشق می خواهم،باورش هم برای من سخت است
نه!تصورنمی کنم هرگز،چشم هایی به جای من! سخت است
قول دادی مراقبم باشی ، در همان روزهای بارانی
سرد سردم شده ! تو را دیدم ! تو که با او در این خیابانی
گفتی از اشتباه می ترسی ! روی قولت نمی شود باشی
منکه لبخند می زدم به تو اشک هایی شبیه نقاشی-
رنگ می بازم و نمی فهمی . . . دارم از التهاب می میرم
توی بغضی غریب واماندم : نکنی انتخاب می میرم
آه یادم نبود می ترسی !!! مردم از اشتباه می خندند
مردمانی که توی این شهرند : داستان مرا نمی فهمند
تو هُل ام داده ایی به سمت خودم!من برایت از عشق می گفتم
گر چه از زندگیم می پاشم ؛ باشد از چشم هات می افتم
باشد... اما؛ توهم همیشه بخند!خنده به چشم هات می آید
یاد من را همیشه پنهان کن ؛ که زنی هم بدون تو شــــــــــاید . . .
بهار حق شناس