دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 281

چرا اینقدر با من بی تفاوت می شوی گاهی؟

که من را با تمام عشق و احساسم نمیخواهی

میایی میروی بی هیچ حرفی پیش چشمانم

فقط می ماند از تو ردپای مبهم اهی

بیا " بنشین برایت حرف دارم در دلم غوغاست"

بیا بنشین کنارم لحظه ی هر چند کوتاهی

تمام دلخوشی ام ماه هر شب نقره ریزت بود

چرا افتادم از حوض نگاهت مثل یک ماهی؟

تنم در زیر بهمن های چشمان تو جا مانده

دلم با پای عقلم هم ندارد حس همراهی

تو کم کم محو خواهی شد از این احساس سردرگم

شبیه جای خودکارم به روی دفتر کاهی

فقط این شعر می ماند میان بی کسی هایم

حسود جاده ای هستم که با تو می شود راهی

خلاصه میکنم در بیت اخر گریه هایم را

تو را یک عمر میخواهم ،مرا هرگز نمیخواهی

 

حمید رستگار

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد