دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 320

حس می کنم کابوس بی اندازه ات را

از روح من بیرون بکش خمیازه ات را

احساسِ شهر کاغذی از جنس آه است

می سازی از اردیجهنم سازه ات را

آتش بگیرد مثل انباری پر از کاه

رو می کنی وقتی که دست تازه ات را

فکر تو را با خود نخواهم بُرد تا گور

وقتی به رویم بسته ای دروازه ات را

با فال حافظ می کشانی از سمرقند  _

_تا نقطه ی پایانی ام آوازه ات را

اصلن غزلهای مرا یکجا بسوزان

دلخون ترین دیوان ِ بی شیرازه ات را

من می روم طاقت ندارم بار دیگر ...

آتش بگیرم صبر بی اندازه ات را

 

سید مهدی نژاد هاشمی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد