دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 317

حق داشتی که محو تماشا نمی‌ شدی

درگیر بی قراری دریا نمی‌ شدی

حق داشتی که بگذری از من به سادگی

آخر تو که شکسته و تنها نمی شدی !

فرقی نداشت ، بود و نبودم برای تو

گم می‌شدم مدام و تو پیدا نمی‌ شدی

با هر نفس ، خیال تو از من عبور کرد

پابند التماس نفس‌ها نمی‌ شدی

هرگز نشد که از دل تو با خبر شوم

ای کاش بی بهانه معما نمی‌ شدی

شاید اگر که عشق دلم را نمی‌ شکست

در شعر من تو اینهمه زیبا نمی‌ شدی

رفتی و مانده ام من و دلتنگی و سکوت

دنیای کوچکی که در آن ، جا نمی‌ شدی …

 

مرضیه خدیر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد