دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 97

دوبـاره دیـدن تـو بهترین دوای مـن است

کـه درد بعـد تـو بدجور مبتلای مـن است...

چه قـدر بی تـو زمیـن خوردم و بلنـد شدم

چه قـدر سنگ ، بدون تـو پیش پـای مـن است

به جای من چه کسی فکر و ذکر تو شده است؟!

بگو تو را به خدا کیست او که جای من است؟!

نکـن تـو شـانـه از ایـن بـار دردهـا خالی

که شانه های تو در فصل غم ، عصای من است

بـدان کـه روز خوشی بعـد مـن نخـواهـی دیــد

که آه پشت سرت ، "عشق" ، خون بهای من است...


سمانه میرزایی



* بعد عمری کامدی یک لحظه می بایست بود

   پرسش حـال مـن ِ بیـمـار می بایـسـت کـرد


** نامـردی اسـت دل بکنـی از دلـم کـه مـن

    عمری به پای عشق تو کردم تلف، تو ...نه!

    نجمه زارع

Sonnet 80

دلم از دوریت این روزها بدجور می لرزد

شبیه ماهی افتاده دست تور،می لرزد

نگو این زندگی پایان تلخی پیش رو دارد

که از این حرف حتا مرده هم در گور می لرزد

کنارم باش ، قدری آبرو داری بکن ، بی تو

دلم از حرف مردم - وصله ی ناجور - می لرزد

نگاه مردم این شهر ، می گیرد سراغت را

وجودم از نگاه سرد و با منظور می لرزد

بیا برگرد ، گرمای وجودم باش ، این خانه...

بدون تو در آغوش اجاق کور می لرزد


سمانه میرزایی



* ایمان به تو آورده ام اما چه کنم حیف!

  دور از تو سه بار است در انکار مدامم ...

  مریم انصاری فرد

Sonnet 32

ی خبر آمد ولی در بوق و کرنا کرد و رفت

بی تفاوت التماسم را تماشا کرد و رفت

او که احساس مرا عمری گدایی کرده بود

آخر احساسش به من را ساده حاشا کرد و رفت

فکر میکردم که درمان تمام دردهاست

حیف،او تنها غم خود را مداوا کرد و رفت

روزگاری غم برایم هیچ معنایی نداشت

آمد و غم را برایم خوب معنا کرد و رفت

زندگی بی او برایم زندگی با درد بود

او که پای مردنم را زود امضا کرد و رفت...

 

سمانه میرزایی