دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 31

فرار می کنم اما کجا ؟ نمی دانم

نمی رسم به نگاهت ، چرا ؟ نمی دانم

سکوت کردم و آخر علاقه ام لو رفت

چگونه عشق تو شد برملا ، نمی دانم

برای چشم تو کاری نداشت کشتن من

گذشت از سر جرمم و یا ... نمی دانم

غم نبودنت آنقدر سخت و مهلک نیست

که فکر بودنت این لحظه با ... نمی دانم

بیا که باور دوری برای من سخت است

صدای گریه ی من رفته تا ... نمی دانم

خدا به جای توجه به ناله های دلم

چه کار می کند این روزها نمی دانم

چقدر فاصله افتاده بین این دو نگاه

مرا که کشت جدایی تو را نمی دانم

 

مهرداد بابایی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد