دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 287

بوسید بین گریه مرا و گذاشت رفت

بی معرفت نگفت کجا و گذاشت رفت

رفتم که التماس کنم مرد باشد و ...

تنها اشاره کرد نیا و گذاشت رفت

هی داد زدم که ببین ای خدا ببین

کارم کشیده شد به کجا و گذاشت رفت

آهسته گفت: حال مرا درک می کنی؟

ناچار هستم از تو جدا و گذاشت رفت

دست مرا گرفت و دوباره رهام کرد

من را سپرد دست خدا و گذاشت رفت

دیشب تمام دلخوشی ام مثل یک خیال

تبدیل شد به خاطره ها و گذاشت رفت!

 

زهرا شعبانی

Sonnet 223

بوسید بین گریه مرا و گذاشت رفت

بی معرفت نگفت کجا و گذاشت رفت

رفتم که التماس کنم مرد باشد و ...

تنها اشاره کرد نیا و گذاشت رفت

هی داد زدم که ببین ای خدا ببین!

کارم کشیده شد به کجا و گذاشت رفت

آهسته گفت : حال مرا درک می کنی؟

ناچار هستم از تو جدا... و گذاشت رفت

گفتم نرو بدون تو دیوانه می شوم

بغضش شکست توی فضا و گذاشت رفت

دست مرا گرفت و دوباره رهام کرد

من را سپرد دست خدا و گذاشت و رفت

آنشب تمام دلخوشی ام مثل یک خیال

تبدیل شد به خاطره ها و گذاشت رفت!


زهرا شعبانی

Sonnet 77

طاقت ندارم از نگاهت دور باشم

یا پیش هم باشیم و من مجبور باشم...

با من بمان هر لحظه می افتم به پایت

هر چند در ظاهر زنی مغرور باشم

وقتی دلت صیاد این دریاست ای کاش

من ماهی ِ افتاده ای در تور باشم

بگذار با رویای وصلت خو بگیرم

حتی اگر یک وصله ی ناجور باشم

آغوش وا کن! حرف هایم گفتنی نیست

تا کی فقط در شاعری مشهور باشم؟!

پیراهنم ارزانی چشمان مست ات

لطفی ندارد عشق اگر محصور باشم!

روزی اگر سهم کسی بودی دعا کن ـ

ـ من کور باشم ، کور باشم ، کور باشم!


زهرا شعبانی



* می‌آیی و می‌روی

  هیچ وقت نمی‌مانی

  دوره‌گردی هستی

   که دور زنده‌گی‌ام

  فقط قدم می‌زنی...


** همیشه در دل همدیگریم و دور از هم

    چقدر خاطره داریم با مرور از هم!

    دو ریل در دو مسیر مخالفیم و بهم

    نمی رسیم بجز لحظه ی عبور از هم...

    مهدی فرجی

Sonnet 63

امشب دوباره آمده ام ، باز هم سلام

من را ببخش مرد غزل هـــــای ناتمام

من را ببخش بابت احساس خسته ام

من را ببخش بابت این فکرهــــای خام

این حرف ها درون دلم درد می کشید

این حرف هــــا وجــــود مــرا داد التیام

گفتی کلافه می شوی از این حضورمحض!

گفتی عذاب می کشی از دست من مدام

گفتی نگاه هــــرزه ی من با تو جـور نیست

گفتی که پاک هستی و این فعل ها حرام!

گفتی و باز گفتی و هی اشک پشت اشک

مابین پلک هــــــای تـــــرم، کــــرد ازدحــام

می خواستــــم فقط بنویسم چرا؟چرا؟

می خواستم بگیرم از این شعر انتقام

اما دلم شکسته تر از این بهانه هاست

خو کرده ام به عادت دنیــــــای بی مرام

من با زبان تلخ تو بیگانه نیستــم

من با هزار درد غم انگیز، آشنام!

شاید غزل هوای دلــــم را عوض کند

شاید رها شوم کمی از این ملودرام

این بیت ها همیشه مرا فاش می کنند

این بیت ها روایت تلخی ست هر کدام...


زهرا شعبانی



* پرونده ی چشمان بازم در نگاهت چون سیاهست

  می بندمش تا قبل از اینکه باعث یک دام باشم

  مریم انصاری فرد