خون مـثـل آب از سـر زخـمـم روان شـده است
چون یــار تــازه ، گـرچـه هـواخـواه تـــوسـت جـان
چون خصم کهنه ، با تـو ، دلم سرگران شده است
بـیـهــوده نـیـسـت ، خـاطـر یـکــه شـنــاس مــن
بـا بــودن تــو ، مـلـتـفــت دیـگـران شـده اسـت
شش فصل قصـه ی مـن و تـو ، عشـق بود ، اگر
سـرسـام ، فصل هفـتـم این داستـان شده است
بـا مـا چـه رفـتـه اسـت کـه خـورشـیـد مـهـرمـان
در زیــر ابــرهـای کــدورت ، نــهــان شـده اسـت؟
بـا مـا چــه رفـتــه اسـت کـه نـاگــاه ، از دو سـو
گل گـفـتـن و شنیـدنـمان ، بی زبـان شده است؟
بـر مــا چـه آمــده اسـت ، کـه نــاگــاه جـامـمـان
جـای شـکـر دوبـاره پـر از شـوکــران شده است؟
چـیـزی کـه دوسـت خـواسـت نـدانـم چـرا نـشـد؟
دانم همان که دشمنمان خواست ، آن شده است
در چـلـه شـکـفـتــگی خـویــش ، بـاغـمـان
پـژمــرده ی طـلـسـم کـدامـیـن خــزان شده است
زخـمـی زدی عـمــیــق تـر از انــزوا ، بـه مـن
بـیـهـوده نـیـسـت "مـنـزوی" ات نـاتـوان شده است
حسین منزوی
ایـن طــور پــای تــک تــک حــرفــات مـانـده ام ...
نیلوفر عاکفبان